داستان های بوده و نبوده

   سال های 81 تا 83 پیمانکار فنی مهندسی در کارخانه صبا نیرو مابین پاسگاه نعمت آباد و چهار دانگه تهران بودم،  برای ابزار و وسایلم در نزدیکی آن کارخانه،  در خانه قدیمی و بزرگی انبارکی اجاره کرده بودم،  که نزد اهالی آن خانه بنام خانه قمر خانم معرف بود.  نیمی از خانه کارگاه و انبار بود،  و نیمی هم محل زندگی چند خانوار،  گاه به انبارکم سر می زدم،  و تجهیزات کار را کم و زیاد می کردم،  می گذاشتم و بر می داشتم.  سریال خانه قمر خانم که در دوران پیشین تاریخ ایران از تلویزیون پخش می شد،  خانه بزرگی بود که در آن تعداد زیادی مستاجر بسر می بردند.  مطابق حس کنجکاو و تحقیقاتیم،  که امروز بدلیل آموزش سنتی قرن گذشته کمتر دیده می شود،  از یکایک باشنگان آن خانه اطلاعاتی بدست آوردم،  داستان زندگی آنها را با شیوه،  گذشته و حال و آینده،  شدنی و نشدنی،  جغرافیایی و تاریخی،  ترکیب می کنم و به مرور هر کدام را خیلی کوتاه می نویسم. 

   افسونگر هفت آسمان

      کارگاه قند شکنی خانگی حکیم در کوچه پس کوچه های یک از محله های پرت جنوب تهران است،  در این کارگاه هفت هشت خانم و آقا کار می کنند.  یکی از اینها کبرا 16 ساله است،  او از 14 سالگی کار کرده در سبزی پاکنی و بسته بندی حبوبات در همین نزدیکیها،  و مدتی هم اینجا دارد قند می شکند.  در این کارگاه های خانگی بیمه و قوانین کار وجود ندارد،  هرکه هر چقدر کار کند دست مزد می گیرد،  یه روز پنجشنبه مانند همه روزها رادیو روشن است،  5 بانو کنار هم در یک اتاق مشغول قند شکستن هستند،  آنها با هم کم صحبت می کنند،  چون مجبورند ماسک داشته باشند و سخت است،  و در ضمن آنقدر مشکلات دارند،  که هر کدام غرق در خودشان هستند.  رادیو می گوید فردا جمعه بمنظور افتتاح بزرگترین نیروگاه اتمی خورشیدی جهان در ایرانشهر،  یک مسابقه بالون سواری از پارک بزرگ ملی پارچین آغاز می شود،  و به پارک طبیعی بمپور ختم می شود،  ورود و تماشای حرکت بالونها برای عموم آزاد است،  رادیو کلی هم از این اولین نیروگاه انرژی اتمی خورشیدی جهان گفت،  که این تکنولوژی جدید منحصر بفرد،  تماماً ایرانی است،  کبرا چیزی سر در نیاورد....

      کبرا در حین کار تصمیم می گیرد حداقل فردا را تعطیل کند،  و با اصغر برادر کوچکش به تماشا بروند.  برای تعطیل کردن فقط کافیست به آقا حکیم بگوید،  که فردا نمی آید،  آقا حکیم هم معلوم نیست خوش اخلاق است،  یا بد اخلاق،  خیلی دم دمی مزاج است.  او در بازار آشفته چند بار ورشکست شده،  و چند سالی است به اینکار پناه آورده،  و کلاً دلخور بنظر می رسد.  کبرا فکر می کند که اگر فردا با اصغر به تماشا بروند،  برای اصغر خیلی خوب است،  از سه سال پیش که پدرشان فوت کرده،  برادرش حتی یک روز خوش ندیده،  او فقط دوازده سالشه گناه دارد.  کبرا خوشحال بود که فردا را می خواهد تعطیل کند،  در فکر هم بود،  چند سال پیش روزگار خوبی داشتند،  پدرش کامیون جدیدی خریده بود،  اما مجبور بود برای پرداخت قرض ها و قسط های کامیون همیشه در سفر باشد،  تا اینکه او نمی داند چه شد پدرش نتوانست سود روی سود را بپردازد،  و بلاخره کامیون و سپس از ناراحتی و غم و غصه خودش هم رفت.  سه ساله که رفته،  و مادر او و دو بچه را تنها گذاشت،  خانه اشان هم که در گرو بانک بود،  از چنگ آنها در آمد.  مادر مریض شد و دوساله که کبرا با کار هایی اینچنین روزگار شان را می گذراند،  در خانه قمر خانمی اتاقکی دارند و بس.

    صبح جمعه اول وقت کبرا و اصغر از خواب بیدار می شوند،  و با خوشحالی بهترین لباسهایشان را می پوشند و با سرعت می دوند،  سر خیابان اصلی سوار منرویل می شوند،  و با چند تا عوض کردن مترو و باریل ساعت 8 صبح به پارک بزرگ پارچین می رسند.  صحنه غیر قابل باور می بینند،  چند صد بالون رنگارنگ در حال باد شدن و آماده پروازند،  تلویزیون بزرگی که تاکنون کسی نمونه آنرا ندیده،  در ابتدای ورودی پارک ملی قرار دارد،  و برنامه های این مسابقه بالون سواری را پخش می کند.  کبرا و اصغر دقایقی به تماشای تلویزیون مشغول میشوند،  مجری برنامه در نزدیک یکی از بالون های که در حال باد شدن است قرار می گیرد،  و کنار دختر جوانی که لباس رنگی زیبایی دارد می ایستد،  و می گوید:  خود را معرفی کنید،  و بگوید چگونه می خواهید این سفر را طی کنید؟  من بنفشه 16 سالمه،  با خانم معلم ورزش مدرسه امان،  با افسونگر هفت آسمان می رویم،  و امید دارم سفر خوبی را خواهیم داشت.  تلویزیون بزرگترین بالون جهان را هم نشان می دهد،  که در میانه دشت آماده پرواز است،  براحتی قابل دیدن بود،  تلویزیون گفت این یک بالن بار بری است،  و مطابق همه بالونها موجود این مسابقه،  با نیروی خورشید حرکت می کند،  همانگونه که می بینید بخش هایی از سطح آن را سلول های خورشیدی تشکیل داده،  این بالن آزمایشی فعلاً ظرفیت 400 تن بار را دارد،  و در آینده با طرح های چند هزار تنی براحتی حمل بار و مسافر را  بدون هیچ هزینه،  و با کمترین مشکل بین شهر های ایران انجام خواهند داد.  کبرا و اصغر جلو می روند و از رنگ بالون افسونگر هفت آسمان،  بنفشه را از نزدیک می بینند،  می گوید اصغر ببین چقدر شبیه منه،  او دارد مراحل آخر حرکت را با خانم معلمش چک می کند،  خانم معلم می گوید:  بنفشه سوار شو،  بنفشه به بالون می رود،  که اتاقک زیبایی داد.   بنفشه آخرین تنظیمات را در صفحه نمایش اتاق فرمان بالون می بیند،  و حرکت را سر ساعت 9 صبح آغاز می کنند. 

      طبق نقشه های از پیش تعیین شده،  بالنها باید از بالای کانال بزرگ آب کویر ایران بروند،  کانالی که آب دریای خزر را به مرکز کویر می برد،  مسیر 1200 کیلومتری را باید در حدود 10 تا 14 ساعت طی کنند.  از آسمان صاف و آفتابی کویر ایران،  منظره زیبای کانال بزرگ و با آبادی های جدید و زمین های سبز غلات کاریها دیده می شد.  بنفشه غرق در لذت بود،  همه چیز بخوبی پیش می رفت،  و او داشت به موفقیت خود فکر می کرد،  این کار را مدیون پدرش بود،  مادر او سه سال پیش هنگام گردش در لندن خراب شده،  مورد دستبرد دزدان قرار گرفته و کشته شده بود،  مادر او به درس بنفشه فشار می آورد،  ولی در غیاب مادر پدر بنفشه برای اینکه او زیاد بخاطر از دست رفتن مادر ناراحت نشود،  او را بسوی ورزش می راند.  پدر او یک کشتی باری سریع اقیانوس پیمای ایرانی دارد،  و غلات صادراتی ایران را بچین میبرد،  و بیشتر وقتها در مسافرت است،  ولی پول خوبی در می آورد و پولدار هستند.

      در این زمان بنفشه غرق در خوشبختی خود بود،  و از آسمان ایران کویر زیبای سبز شده را می دید،  بخود گفت،  بعد از اسکی بزودی قهرمان بالون هم می شم،  و همه دنیا می فهمند،  ناگهان کسی پشت او را می زند،  وقتی رو بر می گرداند مادرش می گوید:  کبرا بیدار شو باید بری سر کار،  بهت می گم تا دیر وقت کار نکن،  باید بره صبح هم جون بزاری،  تو خیلی ضعیف شدی،  کبرا می گه:  مادر مگه جمعه نیست؟  مادر:  باید بری سرکار بلند شو قهرمان،  قهرمان فداکار من و اصغر.

 

   عکس مزرعه کویری،  مشروح در تاریخ کشاورزی ایران،  عکس شماره 4192.

   روش سلاطین و مرشدان صفویه

      سلاطین و مرشدان بزرگ صفویه برای ترویج و تبلیغ تشیع و ولایت مولی (ع)،  صلاح در آن دیدند،  آن مائده فقر که آن روز اختصاص بخواص،  بلکه اخص داشت،  صلای عام داده،  و 44 طبقه از گروه کاسب کاران از طبقه 3 و 4 توده نیز،  راهی بولایت پیدا کرده،  و از نعمت ولایت بهره مند گردند.  این 44 گروه از قبیل شاطران و پهلوانان و طباخان و پاره دوزان و...،  بعد از آنکه مهیا می شدند،  برای قاپو گشی شدن (تشرف بفقر)،  اول از آنها بیعتی گرفته،  و بنام مفرد نامیده می شدند.  مفرد بعد از آنکه تربیت میشد،  و به تصفیه صفات و تذکیه اخلاق نائل می گردید،  آنگاه برتبه دوم،  بنام غزا (مجاهد دین) مفتخر میشد،  و در معیت مرشد کامل (اعلیحضرت وقت)،  با سایر مرشدان به غزوات دینی و حفظ استقلال تشیع به جهاد می پرداختند.  پس از مراجعت از جنگ چه در حال زخمی بودن و چه فاتحیت،  به رتیه سوم که صاحب علم یا صاحب اختیار نامیده می شدند،  و در این مقام شخص فقیر صاحب اختیار بود،  که یا در همان مقام خود،  در مجامع یا سردم ها با استفاده از اشعار و مدح و منقب آل الله مشغول بوده،  و یا اینکه خدمت مرشد کامل رسیده،  و بطی مدارج هفت گانه فقر خاکسار کامیاب می گردید.  که مقام اول لسان،  مقام دوم پیاله خوردن،  مقام سوم کسوت گرفتن،  مقام چهارم گل سپردن،  مقام پنج جوز شکستن در خانه حقیقت،  مقام ششم چراغی گرفتن،  مقام هفتم لنگ و خزانه داشتن،  مرشد شدن است.

  سردم ــ  محلی بود که برای جمع نمودن فقرا آراسته می کردند،  و به وصله های فقر یعنی کشکول و تبرزین و اره نهنگ و نفیر و مطلاق،  که چوب چهل گره جنگلی باشد،  و سنگ قناعت و سنگ تسلیمی و تسبیح هزار دانه و غیره تزئین می نمودند.  یک نفر مرشد خاکسار را به آن محل دعوت می کردند.  بالای سردم پوست تخت مرغزار اعلا می افراشتند،  و درویش می نشست و در حضور او مشاعره و سخنوری می کردند،  و می گفتند:  هوحق یا علی مدد،  صبح مردان یا ظهر مردان یا عصر مردان یا لیل مردان ساکن سردم،  جمال حضرت درویش را عشق است.  سپس بامر مرشد خاکسار اجازه مشاعره و سخنوری را شروع می کردند،  حد می بستند و هر فقیری از آنطرف حد که با اراده عبور می نمود،  باید به این درویش صاحب حد جواب گوید.  مثلاً  صاحب سئوال می کرد:  درویش گل کدام بوستانی،  باید جواب گوید:  گل نیستم و خارم،  و یا اینکه سئوال می کرد:  تاج یا کشکول از که داری و از کجا بشما رسیده است،  باید جواب گوید:  که تاج از چه کسی بدین جانب رسیده است.  البته با اشعار و هر آینه جواب نمی گفت،  تاج و کشکول و وصله های دیگری،  که او داشت و به پیکر خود حمایل کرده بود،  از او می گرفت،  و باین نحو خلق جمع می شدند،  و از همین طریق فقرا،  خلق را بنام علی و اولاد او آشنا می کردند.

   آرامگاه شاهان هخامنشی در نقش رستم

      در بالا سمت راست آرامگاه یک گوی می بینیم،  که اگر به آن دقت شود،  هلال ماه را می توان دید،  ماه خود نشانگر زوال عمر پادشاه است،  در روبروی ماه فروهر یا فرکیانی در حالت نیمرخ و رو به پادشاه در حال پرواز است.  فروهر از هنر آشور و مصر گرفته شده،  اما هنوز به وضوح روشن نشده که نماد چیست،   برخی براین باورند که فروهر همان روح الهی است،  که در بدن انسان ودیعه گذاشته شده،  و بعد از مرگ جسم او را رها می کند،  و به آسمان می رود.  از سوی دیگر این تصویر در مصر نشانه هوروس خدای آفتاب،  و در آشور نماد قدرت شاهی و شخص شاه،  و خدای جنگ بوده است.  باستان شناسان اروپايی و آمریکائی،  فروهر را خود اهورا مزدا (خداوند) می دانند،  اما بر ما روشن است که هخامنشیان یکتا پرست و مزدا پرست بوده اند،  و هیچ گاه خدای خود را به تصویر نمی کشیدند،  همین بس که خود فروهر دست راست خود را بلند کرده،  و بالای سر خود را ستایش می کند،  و این را می رساند که نمی تواند نقش اهورا مزدا باشد.

      در این باره انوش راوید نظر دیگری دارد،  این می رساند که در سلسله هخامنشیان،  گذر تاریخ اجتماعی در حال انجام بود،  و در ساختار های تاریخی اجتماع،  شاه خدایی هخامنشیان،  داشت به سازمان قبیله ای حکومت اشکانیان می رفت،  برای بهتر متوجه شدن این موضوع مطالعه و پیگری وبلاگ پیشنهاد می شود.

      بعد از این دو نقش،  در سمت چپ پادشاه را برروی یک سکوی 3 پله ای می بینیم،  که کمانی در دست چپ دارد،  و دست راست را به سمت فروهر یا بلند کرده است.  روبروی پادشاه آتشدانی 3 پله ای قرار دارد،  و آتش شاهی برافراشته شده است،  این آتش نماد پاکی است.  این دو نقش بر روی اورنگ شاهی (تخت شاهی) به تصویر کشیده شده اند،  و در زیر آن ها در دو ردیف نمایندگان اقوام تابعه تخت پادشاه را حمل می کنند.  اگر می خواهید بدانید چند کشور هستند،  که پارسیان بر آنها حکومت می کردند،  باید کسانی را که اورنگ شاهی را حمل می کنند،  شمارش کرد.  در کتیبه آرامگاه داریا وهومنه یا همان داریوش، 30 قوم هستند،  که اسم قوم و ملیت آنها به سه زبان ایلامی، بابلی و پارسی باستان،  بر بالای سرشان نوشته شده است،  دقت شود بخاطر واقف نبودن حجاران به امر مرایا یا پرسپکتیو این افراد را بر روی هم حجاری کرده اند.

   عکس تصویر تاریخی از آرامگاه شاهان سلسله هخامنشیان در نقش رستم،  عکس شماره 1450.

   كليك كنيد:  فلاسفه ایران

   كليك كنيد:  تاریخ آثار ادبی ایران

   كليك كنيد:  سفر نامه تاریخی به شمال ایران

    توجه:  اگر وبلاگ به هر علت و اتفاق،  مسدود، حذف یا از دسترس خارج شد،  در جستجوها بنویسید:  وبلاگ انوش راوید،  یا،  فهرست مقالات انوش راوید،  سپس صفحه اول و یا جدید ترین لیست وبلاگ و عکسها و مطالب را بیابید.  از نظرات شما عزیزان جهت پیشبرد اهداف ملی ایرانی در وبلاگم بهره می برم،  همچنین کپی برداری از مقالات و استفاده از آنها با ذکر منبع یا بدون ذکر منبع،  آزاد و باعث خوشحالی من است.

   

   حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ،  حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ،  و مقالات مهم مانند،  سنت گریزی و دانایی قرن 21،  و دروغ های تاریخ عرب،  تاریخ مغول،  تاریخ تاتار،  و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ:

   جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران    http://ravid.ir