سخن انوش راوید
















مشروح در: ارگ http://arq.ir
پیش گفتار
مقالات تاریخی نوشته شده انوش راوید، از مشاهدات عینی و واقعی تاریخ اجتماعی و علم جغرافی ـ تاریخ می باشد که با دانایی قرن 21 و تکنولوژی جدید ارایه می گردد، با سازمان آینده بینی گسترش می یابد و کم وبیش باز نویسی می شوند. از دروغ نامه هایی به نام کتاب تاریخ و کتب دینی به هیچ عنوان استفاده نشده، البته از کتاب های تاریخی که مطالب و نوشته های آنها بر خلاف قوانین علوم طبیعی و اجتماعی نباشند بهره گرفته شده است. خواندن آنها به عزیزان علاقه مند به تاریخ و تاریخ اجتماعی که زیر مجموعه های علم جغرافی ـ تاریخ هستند پیشنهاد می گردد، و از عزیزان خواهش دارم با دید قرن سنت گریزی مطالعه نمایند.
توجه: افراد بیش ملی گرا یا بیش مکتبی همه سرزمینها، لطفاً از خواندن و نظر دادن خود داری نمایند.
امپراطوری ایران در مصر
در دست مجسمه بی سر که متعلق به پسر یکی از کائنان مصر است، کتیبه ای بچشم میخورد که از تاجگذاری کمبوجیه در سرزمین مصر حکایت دارد. فرعونی از سرزمین پارس، این کتیبه در مورد " کمبوجیه " پسر کوروش کبیر، پادشاه ایران زمین بود. در گذشته های دور ایرانیان بر سرزمینهای پهناوری حکومت میکردند، پادشاهان ایرانی در مصر باستان تاج پادشاهی را بر سر گذاشتند، و به عنوان فرعـون در آن سرزمین افسانه ای تاجگذاری کردند. بدانید نیاکانمان چگونه توانستند قدرت و عظمت ایرانیان را در سرزمین فراعـنه به تصویر بکشند. معتبرترین سند تاریخی فتح مصر و تاجگذاری در سرزمین فراعنه، توسط پادشاه ایران، کتیبه ای است که به خط هیروگلیف بر روی مجسمه بدون سر که متعلق به پسر کاهن بزرگ معبد سایس میباشد، چنین حک شده است:
{هنگامیکه کمبوجیه شاه بزرگ و شاه تمام کشورها به مصر آمد، با او مردان بسیاری از کشورهای مختلف بودند. او در تمامی کشور مصر به پادشاهی رسید، مصر علیا و مصر سفلی.... سپس پادشاه به معبد سایس رفت و در برابر الهه نیت به خاک افتاد .... او مرا پزشک بزرگ نامید و من به دستور پادشاه، زمین های خوب به کاهنان دادم، کودکان را غذا دادم، کارهای سودمند برای تنگدستان و یتیمان انجام دادم، و به فرمان شاه همه را از گرفتاری های بزرگ رهانیدم.} این کتیبه اکنون در موزه واتیکان نگهداری میشود.
آیا ما ایرانیها با این تاریخ درخشانمان باید اغفال دشمن شویم، و بگویم ما ترکیم و یا فارس و یا کردیم و عربیم و به یکدیگر بد بین بوده، و سعی در کوچک شمردن خود کنیم ؟ این پادشاهان تاریخ ما همه ایرانی بوده، و در دوره های مختلف از هر قوم و ملت ایران بزرگ و عزیز در حکومت بودند.
از آغاز تاريخ مصر باستان تا ورود ايرانيان ۲۷ سلسله بر مصر حكومت کردند، با حساب سه سلسله كه بعد از فتح مصر توسط كمبوجيه و بازگشت ايرانيان، حاكم مصر بودند، جمعاً سى سلسله پادشاهى میشوند. ايرانيان كشورى را گشودند كه از تاريخى پربار و درخشان برخوردار بود، مردمان فرهيخته و با فرهنگى در آن مى زيستند. هنر و تمدن باستانى مصر نقش بسزايى در شكل گيرى و تداوم و تكامل فرهنگ بشرى داشته است. آنان خط تصويرى هيروگليف ـ Hieroglyph را تقريباً همزمان با ميخى ايدئوگرام ـ Ideogram سومرى در سده هاى پايانى هزاره چهارم پ. م به عنوان ارمغانى گرانبها به ميراث نهاده بودند، موفق به خلق يادمانهاى عظيم چون اهرام ثلاثه (جيزه) و مقابر صخره اى دره شاهان در تبس ـ Thebes و معابد حجيم و بزرگى چون كارناك ـ Karnak شده بودند كه از عجايب ساخت و سازهاى انسانى به شمار مى روند. هزاران هزار اثر هنرى گرانبها از مجسمه و نقاشى ديوارى و حجارى بر دل صخره ها گرفته تا اشياى سيمين و زرين و جواهرات ارزشمند و... كه امروز آذين بخش موزه ها و مجموعه ها است، همه محصول ذهن پويا و خلاق مصريان است.
پزشکان و دانشمندان مصرى به مرحله اى از ابداع و تكامل رسيده بودند كه می توانستند انواع بيماريهاى سخت را معالجه کنند. روش موميايى كردن اجساد گرچه منحصر به مصريان نبوده، اما كار آنان در اين زمينه بسيار متمايزتر و شاخص تر بوده است. هنر و فرهنگ مصر باستان در ميان فرهنگهاى همزمان خود از تداوم و جامعيت خاصى برخوردار بوده، و در طول سه هزار سال تا حدودی همچنان ثابت و تغيير نکرده جریان داشت. با اين وجود، ايرانيان که از فرهنگ و تمدنى والا برخوردار بودند، در مواجهه با مصر آنها را يك ملت مغلوب و شكست خورده حساب نکردند، بلكه با ديدى جدید و وسیع، به نوعى بده بستان فرهنگى مبادرت نمودند.
در ساختمان کاخهای تخت جمشيد و شوش هنرمندان حجار مصرى به ايران آورده شدند، و می توان نشانه هنر آنها را در اين دو مرکز هخامنشي به وضوح رديابى كرد. داريوش بزرگ به کار هنرمندان و صنعتگران اغلب سرزمینها منجمله مصری در كتيبه اى اشاره دارد. اخيراً يك قلاب مفرغى همراه با كتيبه اى به نام خشايارشا در مصر كشف شد كه بنابر نوشته روى اين اثر آن را جهت نگهدارى جايگاه مجسمه يا بخشى از مبلمان مقدسى كه شاه هخامنشى به يك معبد مصرى هديه كرده بود، به كار مى بردند. در معبد كارناك نيز چند قطعه سنگ مربوط به هخامنشيان شناخته شده كه نشانه احترام و تقديس شاه هخامنشى به معابد مصرى است. مجموعه كتيبه هاى هيروگليف يافت شده در وادى حمامات منسوب به اتى ى وهى ـ Ethiavahi كه در زمان سلطنت داريوش اول ـ خشايارشا ـ و اردشير اول، در سالهاى ۴۷۶ ـ ۴۷۳ پ. م نوشته شده، اسناد معتبرى از تعامل و تفاهم ايران و مصر است. در اين اسناد خشايارشا همچون ارباب دو كشور مورد خطاب واقع شده است، {شاه دو كشور، پسر رع (خداى مصرى) صاحب ديهيم ها كه جاودان زنده بماناد}. اين همان عبارتى است كه بر روى چند گلدان سنگى يافت شده در پرسپوليس و شوش نيز آمده است.
مهمترين اثرى كه از دوره تسلط هخامنشيان در مصر گزارش شده، حفر ترعه اى توسط داريوش اول است كه رودخانه نيل را به درياى سرخ (احمر) متصل مى ساخته و در نوع خود يكى از شاهكارهاى صنعت و نشانه قدرت هخامنشيان به شمار مى رفته است. در سال ۱۹۷۲ ميلادى (۱۳۵۱ شمسى) در كاوشهاى هيأت فرانسوى در شوش يك مجسمه سنگى بدون سر از داريوش اول به دست آمد كه هم اينك در موزه ملى ايران (ايران باستان) نگهدارى مى شود. سر اين مجسمه كه شكسته شده، با تمام مساعى و جست و جوى كاوشگران يافت نشد. داريوش كه رداى معمول شاهان هخامنشى را به تن كرده، گرزى كوچك در دست راست و يك گل (نيلوفر) در دست چپ دارد. در چين رداى داريوش و بر كمر او به خط ميخى عيلامى و هيروگليف مصرى كتيبه هايى حك شده است. روى سنگى كه مجسمه بر آن استوار است، به شيوه قاب بندى مصرى نقوش ملل تابعه هخامنشى حك شده است. اين تنديس در مصر توسط حجاران هنرمند مصرى ساخته شده و به شوش حمل شده و در دروازه شهر شاهى نصب گرديده است.
داريوش اول توجه خاصى به توسعه راهها و جاده ها و راههاى دريايى داشت. از اين رو در اواخر سده ششم پ. م دستور حفر ترعه ميان نيل و درياى سرخ را مى دهد و به يادبود اين كار عظيم و مهم يك لوحه سنگى به چهار خط و زبان (ميخى فارسى باستان ـ عيلامى ـ بابلى و مصرى) در نزديكى ترعه به يادگار مى گذارد. اين لوحه در سال ۱۸۶۶ ميلادى ضمن حفر كانال سوئز كنونى در محلى به نام شلوف الترابه در ۳۳ كيلومترى كانال و با فاصله كمى از ترعه سوئز كشف شد. روى اين لوحه سنگى نقش دو نفر حجارى شده و در وسط نام داريوش حك شده است. در طرف راست لوحه دو كتيبه همچون اكثر كتيبه هاى هخامنشى به سه زبان و خط فارسى باستان ۶ سطر ـ عيلامى ۴ سطر ـ بابلى سه سطر نقش گرديده است. كتيبه دوم حاوى اطلاعاتى در مورد حفر كانال با متن فارسى باستان در ۱۲ سطر و زير آن عيلامى كه متأسفانه ۷ سطر آن بيشتر باقى نمانده و بقيه با متن بابلى كه شايد زير خط عيلامى بوده، از بين رفته است. طرف ديگر لوح كتيبه مفصل ترى به خط و زبان مصرى (هيروگليف) . ترجمه مطالب مندرج در لوحه به شرح زير است:
بند اول: خداى بزرگ است اهورا مزدا كه اين سرزمين را آفريد، كه آسمان را آفريد، كه انسان را آفريد، كه شادمانى را به بشر داد. داريوش را به شاهى برگزيد. داريوش را شاه سرزمينى كرد كه پهناور است و اسبان و مردان خوب دارد. بند دوم: منم داريوش شاه، شاه شاهان، شاه كشورهايى كه از تمام نژادها مسكون است. شاه اين سرزمين پهناور تا آن دوردست ها، پسر ويشتاسپ هخامنشى. بند سوم: من پارسى هستم. به همراهى پارسيان مصر را فتح كردم. فرمان دادم اين آبراهه را حفر كنند. از پى رو نيل كه از مصر جارى است تا دريايى كه از پارس بدان روند. اين ترعه كنده شد، چنانكه فرمان داده بودم و كشتى ها از مصر به وسيله اين راه آبى به سوى پارس روانه شدند، چنانكه اراده من بود.
كتيبه دوم فقط حاوى بند اول و دوم متن فوق الذكر است، فقط تفاوت هاى اندكى دارد. در كتيبه مصرى نقش داريوش مانند فراعنه مصر حك شده است. چهره او زير قرص آفتاب بالدار و خدايان دو بخش (عليا و وسفلى) نيل ترسيم شده و نام داريوش آن دو را به هم اتصال داده است. اسامى كشورهايى كه تابع داريوش (در مصرى: آن تريوش) بوده، آمده و بدينوسيله نشان داده اند كه داريوش از مقتدرترين فراعنه مصرى (يعنى فراعنه سلسله هجدهم) فراتر و برتر بوده است. متأسفانه نام برخى كشورها كه محتملاً مى توانسته مكمل كتيبه داريوش در نقش رستم فارس باشد و يا ترديد در مورد آن را برطرف سازد، پاك شده و قابل قرائت نيست. نمايندگان كشورهاى تابعه در اين نقوش زانو به زمين زده و در حال كرنش و احترام هستند. همانگونه كه در ديگر نقوش هخامنشى منجمله در آرامگاه هاى شاهان هخامنشى در تخت جمشيد مى بينيم، پارسى ها مقدم ترند و سپس مادى ها و در آخرسكاها قرار گرفته اند. متن كتيبه مصر به سياق كتيبه هاى فراعنه نوشته شده و عباراتى از آن كه تاكنون كشف رمز و قرائت شده، به شرح زير است.
سنگ نبشه هاى داريوش اول هخامنشى در مسير و حوزه كانال قديمى احداثى خود وى از چنان اعتبار و اهميتى بر خوردار است كه مى توان آنها را از مهمترين اسناد سياسى مكتوب هخامنشى به شمار آورد. ضمناً اين سنگ نبشته و نگاره ها تأييدى است بر مفاد الواح زرين و سيمين يافت شده در آپاداناى تخت جمشيد كه داريوش حدود و ثغور امپراتورى خود را تا مصر گسترانيده است. مهمترين مأخذى كه درباره اين كانال و سنگ نبشه هاى يادمانى آن در دست است در كتاب مستشرق و كتيبه شناس بزرگ و فقيد آلمانى به نام پروفسور والتر هينتس W.Hints، به نام داريوش و پارسها Dauius und Die Peruser كه ضمن ارائه نقشه كانال داريوشى كه نيل را به درياى سرخ متصل مى كرده چند طرح از ستون نبشته داريوشى در كابريت Kabrit كه توسط ژرژ. منان J.Menant از سنگ نبشته برداشت شده و ستون نبشته تل المشتوتا Tell el Masschista برداشت شده توسط جى. پوزنر Posener ارائه داده است. آن ترى يوش كه زاده الهه نيت (مادر خدايان مصرى) همسر سائيس است، انجام داد تمام آن چيزهايى را كه خدا شروع كرد... سرور همه چيز كه قرص آفتاب را احاطه كرده، وقتى كه در رحم مادر قرار داشت و هنوز به زمين پاى ننهاده بود، نيت وى را پسر خود دانست ... امر كرد به او... دست خود را با كهال به طرف او برد تا دشمنان او را برافكند؛ چنانكه از براى پسر خود (رع ـ زاده نيت خداى آفتاب درخشان) كرد... او بلندمرتبه است. او دشمنان خود را در تمام ممالك نابود مى كند. شاه مصر عليا و سفلى آن تريوش كه همواره تا ابد پاينده است. شاهنشاه بزرگ، پسر ويشتاسب هخامنشى. او پسر اوست (يعنى پسر نيت است). با قدرت و جهانگشاست. تمام بيگانگان با هداياى خود رو به او مى آورند و براى او كار مى كنند.
متأسفانه متن كتيبه از اينجا به بعد پاك شده و فقط واژه ها و كلماتى از آن خواناست و روشن مى سازد كه داريوش دانشمندان و حكماى مصرى را به حضور پذيرفته و آنان را طرف پرسش قرار داده است. نام كوروش نيز در اين كتيبه ذكر شده اما نه داخل شكل بيضى. مى دانيم كه نام شاهان و فراعنه مصر را در داخل بيضى قرار مى دادند. در اين كتيبه درميان كشورهاى تابعه شاهنشاهى هخامنشى از كشورى سخن به ميان آمده به نام شبا كه محققان آن را همان كشور سبا زادگاه بلقيس ملكه و مورد توجه سليمان نبى دانسته اند. ضمناً از كشتى هايى كه براى جست وجو عازم درياها مى شدند نيز ذكرى شده است.
طول اين ترعه به مسافت چهار روز راه بود و در عهد نخائو ــNechao ــ ۶۰۹- 594 پ.م پسر پسامتيك اول Psammetique فرعون سلسله بيست و ششم تقريباً ۱۲۰ هزار نفر كارگر براى حفر آن كار مى كرده اند. نخائو ترعه را كند ولى موفق به اتمام آن نشد، داريوش شاهنشاه ايران آن را تمام كرد. عرض ترعه تا قبل از عمليات داريوش به حدى بود كه دو ناو كه هر كدام سه دسته پاروزن داشتند، پهلو به پهلو از آن مى گذشتند و طولش از بوباستيس تا درياى سرخ چهار روز راه بوده است. على سامى در كتاب معروف خود تمدن هخامنشى مى نويسد كه جمعاً ۱۱۷ اثر ايرانى و هخامنشى به خط مصرى هيروگليف و دموتيك ـ Demotique، خط ديوانى و ادارى مصريان قديم بر روى سنگ و لوح و مهر و مهره و ظروف سنگى و فلزى تاكنون كشف شده كه بيشترين آنها مربوط به زمان داريوش اول و خشايار شاست. نكته جالب در اين كتيبه ها آن است كه هر كجا از شاهان هخامنشى و كشورهاى آريايى تابعه شاهنشاهى نامى به ميان آمد به جاى علامت (رع ) معمولى در ديگر كتيبه هاى مصرى، نقش شير نشسته اى را نقش كرده اند، و اين تغيير علامت فقط در مورد شاهان و ملل تابعه ايرانى به كار رفته است. اين امر دال بر آن است كه شير نماد قدرت شاهان ايران و ملل ايرانى بوده است.
پیکره داریوش بزرگ
در سال 1350 (1972 میلادی) پیکره داریوش بزرگ به دست هیئت باستان شناسی فرانسه به سرپرستی ژان پرو در شوش کشف گردید، پرسشهای بسیاری درباره این تندیس مطرح است، این پیکره در کنار دروازه ورودی رو به محوطه کاخهای سلطنتی شوش قرار داشته و به فضای اندرونی محوطه می نگریسته.
شواهد باقیمانده نشان می دهد که این پیکره در یکسوی دروازه و دیگری ظاهرا به همین شکل و اندازه، یا شبیه به آن به صورت قرینه در سوی دیگر دروازه قرار داشته است، اما اثری از دومی دیده نمی شود و فقط جای قرار گرفتن آن در کنار دروازه نشان می دهد، که روزگاری تندیس سنگی بزرگی مانند نمونه قرینه اش در آن مکان قرار داشته است. از قطعه سنگهایی که برای زیر سازی در زیر این دو محل قرار داده شده متوجه می شویم. همچنین در هنر هخامنشی، قرینه سازی همواره بنیان اصلی طراحی کاخها و معماری و فضا سازی بوده است، به ویژه برای پیکره ها و نقشهایی که در کنار ورودی کاخها قرار می گرفته اند. با تماشای این تندیس، نخستین پرسش برای هر بیننده عادی یا متخصص این است که سر پیکره کجاست؟ و به دنبال آن، این پرسش مطرح می شود که چه بر سر این تندیس و نیم تنه و سر آن آمده است و آیا این امکان وجود دارد که بتوان سر پیکر را یافت؟ پرسش های زیادی همواره درباره این پیکره مطرح بوده است. بر روی این تندیس و پایه آن می توان خراشها و بریدگیهای بسیاری را یافت که همگی حکایت از آسیبهایی دارد که طی زمان بر این پیکره ارزشمند وارد شده است. پیداست زمانی این تندیس و آثار مشابه تقدس و احترام زمان خود را از دست داده و مورد حمله شخص یا اشخاصی قرار گرفته است. پس نخست باید دید چه کسانی و در چه زمانی این آسیبها را بر پیکره وارد کرده اند. به طور کلی چنین صدماتی به آثار و نقوش گذشتگان همواره در تاریخ وجود داشته و به جز صدمات طبیعی اغلب به سه شکل انجام می شده است: 1- آسیبهای وارد شده به دست مردمان. 2- آسیبهای وارد شده به دست فرمانروایان. 3- آسیبهای ناشی از تهاجم ارتشهای تجاوز گر.
آسیبهای ایجاد شده به دست مردمان در طول تاریخ زیانهای فرهنگی بسیاری به دنبال داشته، چون آثار برجای مانده از گذشتگان کم کم در طول زمان فراموش شده و در نتیجه احترام و تقدس آنها نزد مردم از یاد رفته است، البته به جز موارد استثنایی، مانند مواردی که مردم ارزش تازه ای را جایگزین ارزشهای کهن می کنند و اثری را دارای تقدس بومی یا مذهبی می دانند و از آن نگهداری می کنند. نمونه ای از این آسیبهای ناشی از فراموش شدن تقدس و احترام یک محل را می توان در تخت جمشید یا بیستون مشاهده کرد که چگونه رهگذران یا افراد دیگر به نقشها آسیب رسانده اند. آثار تیرهای برجای مانده بر روی نقشها نیز نشان می دهد که زمانی خانها یا رهگذران تفنگدار از سر تفریح یا آزمودن مهارت آنها را هدف گلوله قرار داده اند. آسیبهایی که فرمانروایان ایجاد کرده اند نیز همواره از عوامل مهم تخریبی آثار گذشتگان بوده است. نمونه های بسیاری از این دست در تاریخ دیده می شود در مصر نام برخی فرعونها به عمد به دستور فرعون های بعدی پاک شده است. مانند نام ملکه هت شپ سوت به دستور توتمس سوم یا فرعون آخناتون، توتانخامون و آی به دستور هورم هب.
در ایران نیز بارها چنین مواردی اتفاق افتاده است، مانند حذف آثار اشکانیان به دست ساسانیان که به عمد انجام گرفته و یا گاهی بدون احساس کینه فقط برای استفاده از محل، مانند نقش بهرام دوم در نقش رستم که یک نقش برجسته با ارزش ایلامی را از بین برده و یا وقفنامه شیخعلی خان زنگنه در بیستون که به یکی از نقش برجسته های پارتی آسیب فراوان رسانده است. نمونه نزدیک به ما، طالبان که بر اثر جهل مجسمه 54 متری بزرگ اشکانی یا کوشانی را که به اشتباه دروغ های تاریخ می پنداشتند مجسمه بودا است، با توپ نا بود کردند.
آسیبهای ناشی از حمله ارتشهای متجاوز به عمد و یا غیر، از عوامل مهم خرابی و صدمه رساندن به آثار می باشد، ایران در طول تاریخ خود بسیار شاهد آن بوده است. یکی از نمونه های این ویرانی ها و تاراج ها را سربازان آشوری بر سر شهرهای ایلامی و به ویژه شهر شوش آورده اند. سخنان آشور بانیپال درباره چگونگی ویران کردن سرزمین ایلامیان، به راستی تکان دهنده است،
آسیبهای وارد شده بر تندیس داریوش نیز از این سه گروه بیرون نیست. شاید با بررسی دقیق نوع آسیبهایی که بر این پیکره وارد شده بتوان اطلاعات بیشتری در زمینه آنچه بر سر آن رفته است به دست آورد.
جنس سنگ این پیکره نشان می دهد که از معادن سنگ موجود در وادی حمامات در جنوب مصر به دست آمده و نوشته روی پیکره نیز به روشنی بیان میکند که ((این پیکره به دستور داریوش شاه در مصر ساخته شد تا پس از این کسانی که آن را می بینند (آیندگان) بدانند که مرد پارسی مصر را گرفته است)). به نظر می رسد این پیکره که به ((شیوه مصری ایرانی شده)) ساخته شده است، احتمالاً در یکی از معابد هلیوپولیس مصر قرار داشته. به دلیل یافت نشدن سر پیکره، شاید این تصور به وجود آید که پیکره در زمان شورش مصر در زمان خشایارشا یا شورش شاهزاده ایناروس در زمان اردشیر اول، مورد حمله و بی احترامی شورشیان مصری و یونانی قرار گرفته و بعدها پس از تسلط دوباره ایرانیان بر مصر، این تندیس را از مصر به ایران آورده و در کاخ سلطنتی شوش نهاده اند. چنین فرضی را نمی توان پذیرفت چرا که مصریان می توانستند این پیکره را به طور کامل نابود کنند.
همچنین نمی توان پذیرفت که هخامنشیان پس از دستیابی دوباره به مصر، پیکره آسیب دیده و شکسته داریوش را به شوش آورده و نماد این بی احترامی و حرمت شکنی را در برابر دید خاندان هخامنشی، بزرگان حکومتی و نمایندگان کشورهای دیگر قرار داده باشند. بیشتر می توان چنین تصور کرد که این پیکره پس از مدت کوتاهی از راه نیل و کانال داریوش و دریای پارس به ایران آورده شده و به همراه قرینه اش در شوش در پشت دروازه شهر شاهی قرار داده شده است. در ضمن نمونه ای از نقش جلوی پایه پیکره در پشت پیکره نیز کنده شده که نشان می دهد در اصل پیکره برای جایی ساخته شده بود که از پشت آزاد بوده و این نقش دیده می شده است. اما در شوش این نقش با تکیه دادن پیکره به دیوار دروازه شاهی از دیدگان پنهان مانده. بررسی این قسمت نشان می دهد که هیچ گونه آسیب عمدی به این بخش و پشت پیکره وارد نشده است و این بخش کاملا سالم است. پس آسیبها باید در شوش به پیکره وارد شده باشد نه در مصر.
به دلیل در دست نبودن اثری از پیکره دوم، نمی توان با اطمینان گفت آیا پیکره دوم نیز مانند پیکره نخست در مصر ساخته شده بوده و یا نمونه مشابهی از آن را در ایران ساخته بودند. قطعه ای از چهره یک تندیس دیگر با اندازه هایی نزدیک به اندازه های این پیکره را دومکنم در تپه آپادانای شوش به دست آورده که هم اکنون در موزه لوور پاریس نگه داری می شود. اما جنس این سنگ با سنگ پیکره مصری به کلی متفاوت است.
پیکره مصری داریوش از سنگی ساخته شده که در ایران یافت نمی شود، ولی در جنوب مصر معادنی از آن وجود دارد و همچنین دارای رگه های گرد است، اما نمونه باقیمانده در لوور از جنس سنگ آهک است و به نظر می رسد از جنس سنگهای معادن ایران باشد و رگه های خطی دارد. اگر بپذیریم که این قطعه مربوط به پیکره ای همانند پیکره مصری است، می توان احتمال داد که شاید نسخه دیگری از پیکره داریوش در ایران ساخته و آن را به صورت قرینه در کنار دروازه و پیکره نخست قرار داده بودند. البته قطعات دیگری نیز از سنگ سفید در لوور موجود است که یکی از آنها کتیبه ای با نام داریوش دارد و نشان می دهد پیکره های دیگری نیز از داریوش در شوش وجود داشته. اما درباره شیوه مصری یا ایرانی آن نمی توان نظر داد. شاید شکستن پیکره دوم به دلیل جنس سنگ آن آسانتر بوده و به راحتی توانسته اند آن را تکه تکه کنند. اما شکستن پیکره نخست برای حمله کنندگان کار ساده ای نبوده. آثار باقیمانده بر روی دستها، بازوها، پا و بخش های دیگر نشان می دهد که حمله کنندگان با ضربه های مختلف اشیاء گوناگون سعی در شکستن و جدا کردن قطعات پیکره از هم داشته اند. اما تلاش بیهوده ای صورت گرفته است و با توجه به شکستگیها و پریدگیهای روی پیکره می توان دریافت که نیروی بسیاری صرف شده تا پیکره از هم جدا شود. اما این تلاش ظاهرا به خسته شدن حمله کنندگان انجامیده است. آسیبهای وارد شده بر پیکره را می توان به سه گروه اصلی تقسیم کرد:
1 ـ آسیبهایی که برای شکستن و جدا کردن قطعات پیکره انجام گرفته.
2 ـ آسیبهایی که تنها از روی تفریح یا حرمت شکنی به پیکره وارد شده است.
3 ـ آسیبهایی که برای محو و زدودن هویت پیکره ایجاد شده است.
در مورد نخست می توان جای ضربه هایی را بر بدن پیکره دید که با ابزارهای غالبا نوک تیز به وجود آمده است. پشت پیکره به دلیل آنکه به دیوار تکیه داشته از ضربه ها در امان مانده و اثری از ضربه یا خراش در پشت آن دیده نمی شود، اما در کناره های ستونی که پیکره را از پشت استوار نگاه داشته، آثار ضربه دیده می شود، و به نظر می رسد صدمه زنندگان به این نتیجه رسیده بودند که این تکیه گاه سنگی از شکسته شدن پیکره جلوگیری می کند و بنابر این تلاش کرده اند تا نخست آن را خرد کنند ولی ظاهرا تنها خود را خسته کرده اند، چون این تکیه گاه هم از جنس همان سنگ مرغوب بوده و هم از دو سو با دیوار و بدنه پیکره احاطه شده بوده و شکستن آن در چنان زاویه ای، کاری دشوار و نا ممکن بوده است. بررسی آثار ضربه بر پیرامون پیکره نشان می دهدکه شاید چند تن زمانی را در پیرامون پیکره صرف کرده اند تا با ضربه زدن قطعاتی از آن را جدا کنند اما زود خسته شده اند. از تعداد ضربه های وارد شده نیز می توان به این نکته پی برد. ضربه هایی با شیئی محکم ولی کوچک که سر آن چند شاخه بوده نخست بر بازوی پیکره وارد شده و با چند بار تلاش بی نتیجه بودن این ضربه ها برای شکستن بازوی پیکره آشکار شده، سپس شخص دارنده این ابزار با همان شیء به سراغ بخش نازکتری از پیکره رفته که قطر کمتری نسبت به بازو داشته باشد و مچ دست پیکره را انتخاب کرده و ضربه هایی نیز بر آن وارد کرده ولی از این کار نیز نا امید شده است.
ضربه های دیگری نیز به طور پیوسته در یک ردیف بر پشت بازوی پیکره وارد شده است که فقط یک پریدگی سطحی در راستای ضربه ها بر روی بازو ایجاد کرده است. بر روی مچ دستها نیز ضربه های پیوسته ای وارد شده است، اما فقط آسیبهای جزئی به بار آورده و هیچ گونه شکستگی کلی یا صدمه اساسی بر آن وارد نساخته است. آثار ضربه را می توان بر روی خنجر داریوش نیز به خوبی مشاهده کرد. این نوع ضربه ها را فقط بر روی نقاطی وارد ساخته اند که بتوانند پیکره را از هم جدا کنند. اما اثری از این نوع ضربه ها بر روی نوشته های پیکره دیده نمی شود. ظاهرا قصد اصلی این گروه از حمله کنندگان، شکستن و ناقص کردن پیکره بوده است و بس.
دومین مجموعه آسیبهایی که بر پیکره وارد آمده، نوعی حرمت شکنی یا تنها از روی تفریحی خصمانه بوده است. بخش بالایی پیکره شامل شکم، بازوها و دستی که روی سینه قرار گرفته است، آثار ضربه های بسیاری بر خود دارد. اثر این ضربه ها برای کسانی که تجربه تیراندازی با تیر و کمان داشته باشند، بسیار آشناست. سر پیکان پس از پرتاب در صورت برخورد با سطح سختی که کمی نسبت به زاویه پرتاب انحنا داشته باشد یک خراش و در نهایت یک نقطه اوج یا پریدگی ایجاد می کند. در صورت برخورد مستقیم تیر با سطح صاف، یک نقطه پریدگی تک ایجاد می شود. روی نیمه بالایی پیکره اثر هر دو نوع دیده می شود، یعنی خراشیدگیهایی که در انتها به یک بریدگی کوچک و گرد ختم می شود و همچنین نقاط پریدگی تک.
این نکته نشان می دهد که این پیکره هدف تیراندازی افرادی مسلح با تیر و کمان بوده است. پریدگیهای درشت تری نیز وجود دارد که بر اثر ضربه شیئی درشت تر و بزرگتر از سر پیکان به وجود آمده است. این نوع ضربه ها ممکن است بر اثر ضربه زوبین یا سرنیزه به وجود آمده باشد. بجز اینها، اثر خراشیدگیهای گوناگونی هم بر روی شکم و دستهای پیکره دیده می شود که بر اثر ضربه شیئی تیغه مانند به وجود آمده است. بدون شک حمله کنندگان می دانسته اند که ضربه شمشیر ها آسیب جدی به پیکره وارد نمی کند و این ضربه ها صرفا از روی کینه یا حرمت شکنی و بی احترامی به تندیس وارد شده است. ضربه ها نشان می دهد افرادی مسلح به قصد شکستن حرمت یا به دلیل کینه ورزی به پیکره حمله کرده اند. هرچه از پایین پیکره رو به بالا برویم، خراشها و ضربه ها افزایش می یابد و بر روی نیم تنه پیکره، از کمر به بالا، انبوهی از خراشیدگی و اثر ضربه دیده می شود. ظاهرا هدف، سر و صورت و سینه پیکره بوده است.
سومین نوع از آسیبهایی که بر پیکره وارد شده، آسیبهایی است که از روی قصد، برای زدودن هویت پیکره و در نهایت صدمه زدن به مفهومی که این پیکره نماد آن بوده بر آن وارد آمده است. بر روی پای راست پیکره، نوشته ای نسبتا بلند به خط هیروگلیف مصری از بالا به پایین نگاشته شده است، درست در جایی که نام داریوش درون قاب مخصوص نام فرعونها به همراه القابش نوشته شده، اثر ضربه های بسیاری را می توان تشخیص داد. ضربه ها از سمت راست به این بخش از نوشته وارد شده تا نام پادشاه را محو کند. برای شکستن این بخش با ابزاری که نوک گرد داشته، ضربه های زیادی به سنگ زده اند و به راحتی می توان اثر دهها ضربه را تشخیص داد. با وجود سختی سنگ شخص ضربه زننده سر انجام موفق شده قاب نام را بشکند و تنها حرف پایانی نام داریوش و بخش پایینی قاب باقی مانده است.
بیشتر ضربه ها از راست به چپ به سنگ برخورد کرده و گاهی برخی ضربه ها بر روی محل مورد نظر یعنی قاب حاوی نام داریوش فرود نیامده، بلکه روی لبه قبلی که در اصل چین جامه پادشاه است فرود آمده و برخی نیز از روی قاب رد شده و به اصطلاح در رفته و به لبه مجاور برخورد کرده است. از روی این اثر ضربه ها می توان قوس دست ضربه زننده را به طور تقریبی مشخص ساخت و به دنبال آن می توان به طور تقریبی بلندی شخص مهاجم را نیز تعیین کرد (چیزی حدود 175 سانتیمتر) کارشناسان آناتومی بهتر و دقیقتر خواهند توانست به چنین پرسشی پاسخ دهند. بنابراین شکسته شدن قاب حاوی نام شاه این نکته را روشن می سازد که شخصی با قدی حدود 175 سانتیمتر در کنار راست پیکره درست رو به روی چین جامه شاه ایستاده و سعی در شکستن نام شاه کرده. هم چنین این شخص راست دست بوده چون ضربه ها از راست به چپ با زاویه ای 45 درجه وارد شده است. نکته مهم دیگری که می توان از روی همین اثر ضربه ها به طور احتمالی تعیین کرد، ملیت شخص ضربه زننده است. در دوران هخامنشی کسی جرات و گستاخی چنین کاری را نداشته و اگر هم احتمال بدهیم که چنین وضعی پیش می آمده، بلافاصله هنرمندان هخامنشی پیکره را بازسازی می کرده و چنین وضعی را از دیدگان افراد پنهان می کرده اند. پس از سقوط هخامنشیان و روی کار آمدن دودمانهای دیگر در آن منطقه چون اشکانیان و ساسانیان، دیگر کسی در آن زمان دانش کافی برای خواندن خط هیروگلیف قدیمی مصری نداشته و در نتیجه قادر به تشخیص نام شاه در درون قاب نبوده است. حتی دلیلی هم نداشته که نام داریوش را با چنان احساسی محو نابود کند. به نظر می رسد که این کار یعنی زدودن نام شاه تنها یک بار و به دست یک تن صورت گرفته و دیگر تکرار نشده است. چرا که بر روی پیکره و در سه جای دیگر نیز نام شاه در متن هیروگلیف نوشته شده اما، جز چند ضربه جزئی صدمه اساسی به آنها وارد نشده. اگر این کار به صورت گروهی انجام گرفته بود و یا محو کردن نام شاهان جریانی از پیش برنامه ریزی شده بود، همه نامهای داریوش، درون قابها، می باید محو شده باشد. شاید تلاش برای شکستن نام شاه از روی پیکره که کار آسانی هم نبوده، مهاجم را خسته کرده و از محو کردن و شکستن باقی نامها منصرف شده است. محل شکستگی قاب اول به خوبی نشان می دهد که چه نیروی فراوانی برای شکستن همین بخش کوچک صرف شده است.
از این گفته ها می توان دریافت که شخص مهاجم یا کسی که با او همراه بوده، قادر به خواند خط هیروگلیف مصری بوده و یا دست کم آشنایی اندکی با این خط داشته است. چرا که در تمام آن چند ستون نوشته مصری هیچ کجا اثر چنین ضربه هایی به قصد خراب کردن متن دیده نمی شود و فقط قاب حاوی نام شاه است که با ضربات بسیار شکسته شده است. از آنچه پیشتر نیز گفتیم به نظر می رسد که پیکره را افرادی مسلح محو کردن هویت آن تلاش کرده اند. چنین صدمه ای فقط به نام داریوش در متن هیروگلیف روی جامه شاهانه وارد شده و همچنین چند ضربه کنار هم به نام داریوش بر روی گره کمربند و به نام او بر روی سکوی پیکره آسیب اندکی رسانده است. اما نام داریوش در سه متن میخی فارسی باستان، ایلامی و بابلی کوچکترین آسیبی ندیده است. همین امر نشان می دهد صدمه زنندگان قادر به خواندن هیچ یک از خطوط میخی مزبور نبوده و در نتیجه نمی توانسته اند نام داریوش را در متن تشخیص دهند و به آن صدمه بزنند. اما آسیبهای وارد شده به آن به عنوان هدف تیراندازی باید پیش از این تاریخ صورت گرفته باشد و شکسته شدن سر پیکره پس از آن ، چرا که پیکره بدون سر هدف مناسبی برای تیراندازی نیست و هم اینکه خراشها و پریدگیها در محل شکسته شدن سینه و سر و گردن ناگهان قطع می شود. پس در زمانی که پیکره هدف تیرها و زوبینها و نیزه ها و شمشیرها بوده، سر در جای خود قرار داشته است. این نکته را می توان به راحتی با بررسی محل شکستگی سرو شانه های پیکره مشاهده کرد.
اما سر پیکره چه شده است؟ نخست باید شکستگی پیکره را بررسی کنیم. شکستگی های مایل و موازی در پیکره در یک راستا به وجود آمده و نشان می دهد که ضربه یا فشار سنگینی بر پیکره وارد شده و آن را از دو قسمت جدا کرده است. با توجه به سختی سنگ باید انتظار داشت که فشار وارد شده بر آن بسیار شدید یا نیرومند بوده باشد. اگر این ضربه به دست انسان وارد شده باشد، حتما برای این کار از ابزاری مانند دژکوب استفاده کرده اند. اما باید توجه کنیم که نه اثر چنین ضربه ای بر روی پیکره باقی مانده و نه شکستن آن از روبه رو ممکن بوده، چرا که پیکره پشت به دیواره بلند و مستحکم دروازه داشته و هر فشاری به دیوار منتقل می شده و بر پیکره اثری نمی گذاشته. پس لازم بوده که برای اینکار از پهلوها ضربه وارد کنند که با توجه به شکل ضربه و فشار وارد شده ای که بتواند پیکره را بشکند، بدون شک پیکره از پهلو به زمین می افتاده. هم چنین مسیر شکستگی ها، ضربه از پهلوها را تایید نمی کنند. برای شکسته شدن پیکره می توان دو احتمال پیشنهاد کرد. که این تندیس در اصل به دروازه شاهی تکیه داشته است. این تندیس در زمان کشف، در حالی به دست آمده که جلوی پایه آن رو به بالا قرار گرفته بود. بر اساس نخستین احتمال می توان فرض کرد که بر اثر جا به جایی زمین زیر تندیس، بدنه آن میان زمین و دیوار دروازه فشرده شده و در نتیجه شکسته است.
احتمال دوم را می توان بر اساس مسیر شکستگی ها ارائه کرد. بررسی شکستگی های دو گانه بر روی پیکره نشان می دهد که فشاری از بالا و پشت بر پیکره وارد شده. هم نوع و مسیر شکستگیها این را نشان می دهند و هم پریدگی و خرد شدن لبه پایینی در محل شکستگیها. از آنجا که پشت پیکره به دیوار تکیه داشته، فقط دیوار می توانسته چنین فشار سنگینی بر پیکره وارد آورد. شاید بعدها بر اثر ویرانی کاخها دیوار بنا روی پیکره کج شده و بار آن روی تندیس افتاده، یا اینکه دیوار روی پیکره فرو ریخته است. قطر و ارتفاع دیوار به خوبی نشان می دهد که در صورت بروز چنین وضعی چه حجم سنگینی از آوار بر روی پیکره فرود آمد و در نتیجه پیکره را از دو نقطه در یک راستا شکسته است. یک پریدگی در گوشه جلوی پیکره که ار کف پایه رو به بالا ایجاد شده نیز این نظریه را تایید می کند که پیکره از بالا و پایین به هم فشرده شده و کج شدن قطعات جدا شده بر روی لبه های پایینی به لبه ها نیز آسیب رسانده است. زاویه شکستگیها باعث شده که قطعه شکسته میانی در محل خود بشکند ولی بر زمین نیفتد.
اما دلیل شکسته شدن تندیس، هرچه باشد، سر شکسته پیکره که از بدن جدا شده بوده، در زمانی نامعلوم به نقطه ای نامشخص برده شده است. اگر سر پیکره تکه تکه نشده باشد و همچنان به صورت یکپارچه باقی مانده باشد، نباید زیاد از محل اصلی پیکره دور باشد، چرا که با توجه به اندازه ها، قطعه جدا شده، باید وزن بسیاری داشته باشد و اگر برای مقصد خاصی بار نشده باشد، نمی تواند به دلیل سنگینی زیاد، از آن محل چندان دور شده باشد. اما اگر قطعه جدا شده دور از دسترس برده شده باشد و یا به جایی مانند رودخانه پرتاب شده باشد، بعید به نظر می رسد که امروزه بتوان اثری از آن به دست آورد. با در نظر گرفتن موارد یاد شده می توان چنین نتیجه گرفت که پیکره داریوش در مصر ساخته شده و سپس به فرمان او یا جانشینان او در زمان تسلط ایران بر مصر از راه دریا به شوش آورده و به همراه قرینه اش درون محوطه سلطنتی قرار داده شده است. بر اساس آثار به دست آمده می توان دریافت که دست کم پنج پیکره بزرگ هخامنشی در شوش وجود داشته، که امروز قطعاتی از آنها در لوور موجود است، البته به نظر می رسد که همه تندیس ها بر اساس هنر مصری ساخته نشده بودند.
چنان که گفتیم آسیبهای وارد شده بر تندیس نمی تواند در جریان شورش مصر رخ داده باشد، چرا که در آن صورت پس از چند سال شورش چیزی از آن باقی نمی ماند و هم اینکه پیکره آسیب دیده یا در هم شکسته ارزش حمل شدن به ایران را نداشته است. هم چنین هخامنشیان هرگز نماد این توهین به مقدسات را در یک محوطه سلطنتی و در برابر افراد خاندان شاهی و شاهزادگان و بزرگان و نمایندگان کشورها به تماشا نمی گذاردند. با سقوط هخامنشی و ورود نیروهای مخالف به کاخ ها، نخست به عنوان نماد پادشاهی هخا، به این پیکره حمله کردند، اما تلاش برای شکستن و تکه تکه کردن آن به دلیل جنس سنگ بی نتیجه ماند. سپس فردی که از مصر آمده بود و شناخت کافی یا اندکی از ویژگی خط هیروگلیف مصری داشته قاب حاوی نام داریوش را با ضربه های بسیار شکسته و به سراغ نامهای دیگر رفته و پس از چند ضربه به یکی از دو قاب حاوی نام که روی کمربند قرار دارد، به دلایلی که بر ما روشن نیست، یا شاید به دلیل خسته شدن یا نگرانی از آسیب دیدن ابزارش یا کمبود وقت یا هر دلیل دیگر به همین کار بسنده کرده است.
تا اینجا می توان این حدس را مطرح کرد که از نظر آسیب شناسی باید آسیبهای وارد شده به پیکره را با توجه به آثار بر جای مانده بر پیکره، نتیجه صدمه های ناشی از حمله شورشیان دین جدید گفت، و یا سپاهیان دشمن هخامنشی و یا دستور فرماندهان آنها به شکستن و محو کردن پیکره ها دانست.
آنچه پس از این رویدادها بر پیکره داریوش وارد آمده در پرده ابهام فرو رفته است. بعد ها در زمانی نا مشخص و به دلایلی که بر ما روشن نیست، پیکره بر اثر فشارهای وارد شده که شاید ناشی از فرو ریختن دیوار دروازه بر سر آن و قرار گرفتن میان دیوار و زمین بوده از دو جا شکسته است. پس از آن قطعه شکسته بالایی که شامل سر و گردن و شانه ها و قسمتی از سینه و پشت بوده و شاید از میان خاک و آوار بیرون مانده بود، از کنار پیکره به نقطه ای نامعلوم برده شده و تا کنون اثری از آن به دست نیامده است. شاید با کاوش های بیشتر در شوش و به دست آوردن مدارک تازه بتوان به پاسخهای بیشتری برای این پرسش ها دست یافت و به سرگذشت تندیس یا تندیسهای دیگر هخامنشی در شوش پی برد.
Anoosh Raavid حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم سنت گریزی و دانایی قرن 21، تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار در وبلاگ انوش راوید بنام: جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://arq.ir