دروغ مهاجرت آریایی ها به ایران

      افسانه جابجایی و مهاجرت آریاییان از دشت های شمال آسیای میانه و پامیر و شمال هندوستان و پراکندگی آنان در خاورمیانه واروپا فریب و دروغ است،  اروپاییان آنرا ساخته و پرداخته اند،  تا ایران ها نتوانند بخوبی خود و تاریخشان را بشناسند.  دلایل برای این اثبات این دروغ بسیار است،  که تعدادی را ذکر می کنم،  البته برای مفهوم بیشتر،  مطالعه و پیگیری وبلاگ انوش راوید مهم می باشد..

     مردم امروزه آن بخش های وسیع از شمال شرقی قاره کهن،  هیچگونه مانندگی اندام و چهره با آریاییان اروپا خاور میانه ندارند،  بیشتر به مردم خاور آسیا می مانند،  که دیدگان کج و تنگ و گونه های پهن دارند.  اگر بگوییم که این افسانه درست است،  باید بپرسیم که اگر ایلی یا خانواده ای به هر بهانه و برهان از جایی کنده شده،  و به جای دیگر کوچ می کنند، باید چپ و راست و بالا و پایین سرزمین خود را شناسایی نماید،  و به بهترین موقعیت که برای زندگی مناسب است،  مهاجرت کنند و بروند .  در شمال و خاور پامیر و هندوستان پهنه گسترده و بارور و خرم چین و هند و آسیای جنوب شرقی را می توان دید که آبادتر از بخش های باختر یست که آریاییان بدانجا کوچ کرده اند.  باید پرسید چرا آریاییان به سوی چین و هند و چین نرفتند،  و به سوی باختر به راه افتادند.  برای این پرسش پاسخ درستی وجود دارد،  چون آریاییان از شمال آسیای میانه و پامیر کوچ را آغاز نکردند،  که از آنجا به چپ و راست و بالا و پایین پراکنده شوند.  هیچ گونه نشانه ای که کوچ را از نیمروز (خاور) نشانه و برهان باشد،  در دست نیست و اگر هست درباره آنها به نادرست داوری گردیده، کوچ ها و مهاجرت ها مانند شهر سلاطین بوده است.

     در چند سال گذشته آنچه در کناره رودخانه سن از زیر زمین بیرون آورده شده نشان می دهد که «گل» ها که خانواده ای آریایی هستند 7000 سال پیش در آنجا شهر نشین بوده و می زیسته اند این تپه از نژاد آریا هنوز به این نام خوانده می شوند،  و کهن ترین یافته ای که در ایران از زیر خاک به دست آمده است نیز به 7000 سال پیش می رسد.  نادرست است بگوییم که آریاییان 7000 سال پیش هم در ایران و هم در کناره رودخانه سن میزیسته اند.  اگر آریاییان از خاور به راه افتادند اول در ایران و اندک اندک پس از گذر هزاران سال در کرانه پایانی اروپا نشیمن گرفته اند (شاید 7000).  بنابر این کوچ آریاییان در زمانی بسیار دورتر شاید 20 ـ 15 هزار سال پیش آغاز گردیده است.  هیچگونه یافته زیرزمینی از آن زمان یافت نشده،  15 ـ 20 هزار سال پیش با پایان دوره یخبندان زمین نیز هم آهنگ است.  چنانکه می دانیم در زمانی نزدیک 15 ـ 20 هزار سال پیش سراسر بخش شمالی گوی زمین را سرما و یخبندان فرا گرفته بوده و بجز کرانه های بالایی دریای هند و عمان  که بیشتر بوده،  ماندگاری زیستن و تکامل گونه انسان را یاوری می کرده دیگر سرزمینها شایستگی کمتری برای زندگانی داشته اند.

      بنا بر این بهتر است بگوییم که آرینها با دگرگونی آب و هوا و بهتر شدن زمین برای زیستن و فزونی یافتن شمار انسانها و کمبود جا در زمان های بسیار دور و دراز به چهار سوی خود کوچ کرده اند،  باز پرسش اینست، از کجا؟  زیرا گفتیم که نشستگان دشت پامیر به سوی شمال و خاور نرفته اند.  بسیار به اندیشه نزدیک است که آریاییان که نام خود را به سرزمینشان نیز (ایران) داده اند در 15 ـ 20 هزار سال پیش که آب و هوای زمین گرمتر شده و شایستگی بیشتر برای زیستن یافته است از ایران به چهار سوی خود کوچیده اند، از خاور به سوی هندوستان، از شمال به سوی روسیه امروز و قفقاز، سپس به سوی اروپا و از باختر به سوی بین النهرین و بالکان و یونان و از جنوب دریا هم نتوانسته است،  از جنبش و کوچ آنان جلوگیری نماید،  زیرا هم اکنون نشانه های زبان ایرانیان کهن در زبان بومی مردم «شیسل» دیده و شناخته می شود.  پس این درست است که در 15 ـ 20 هزار سال پیش آریاییان از ایران برای یافتن جایگاه زیست بهتر به جنبش در آمده و هر خانواده ای به سویی که به آن دسترسی داشته کوچیده اند، واژه (زمین لاد) امروزه نیز درزبان یونانی کار برد دارد و به گوش میخورد این واژه همان زمین و سرزمین را به اندیشه و یاد می آورد که بخش (زمین) آن در خاور و بخش (لاد) یا (لند) در باختر جایگزین سرزمین و کشور شده است.  به زبان دیگر ((ایرلند)) همان ایران زمین است،  و زیباست اگر بدانید که بخشی از مردم آنجا خود را مانند خانواده ی «گیل» می دانند که همان «گیلک» ها هستند، که در شمال ایران هم زندگی میکنند.  بنابر این از سرزمین ایران، نژاد آریایی کوچ کرده و زبان خود را در شمال آسیا و خاورمیانه و هندوستان و اروپا پراکنده است،  و از آن زبان مادر می باشد،  که گویش های آریایی امروز پدید آمده و در سراسر جهان ساخته و پرداخته شده اند.

      در صحرای قره قوم ترکمنستان واقعیت تاریخی مهمی،  4000 سال است آرام در کناره جنوبی آمو دریا یا جیحون مابین شهر های تاریخی اورگنج، خیوه، بخارا، در زیر خاک خوابیده بوده.  امروز شهر باستانی بسیار بزرگی از دل خاک سر بر آورده که خبر از 2000 سال پیش از میلاد می دهد زمانی که رودخانه از کناره آن می گذشت و شهری مهم و آباد بود در وسعت ده کیلومتر مربع بدون حصار که خبر از جمعیت بیش از یکصد هزار نفر را میداد،  ولی تا کنون مساحت خیلی کمی کاوش شده است.  3800 پیش مسیر رودخانه عوض گردیده،  و در ضمن رشد جمعیت شهر باعث شده بود مردم به جاهای دیگری هجرت کنند.  فعلاً این شهر را بدلیل فراوانی آرامگاه ها و گبرستان های بزرگان شهر سلاطین نام نهاده اند.

      آنچه که از آثار پیداست مردم آن زرتشتی بودند و آتشکده هایی در آن است و مدارکی که فعلاً آنها را آشکار نمی کنند و می گویند اولین محل پیدایش دین های ایرانی و هندی است.  آثاری که از دل خاک بیرون آمده خیلی گویا و جالب هستند گبرستان ها و آرامگاه های زرتشتی،  و همچنین می گویند مردم آن بعد از بی آبی  بسمت ایران کنونی مهاجرت کرده اند. این قدیمی ترین مکان کشف شده با تمدن زرتشتی است،  که با مطالعه و تحقیق آن،  تاریخ به جاهای جدید برده می شود و چه بسا دانش گذشته ما را دگرگون نماید.

    الفبای عربی  

      ایرانیان،  الفبای عربی را از روی الفبای کوفی ایرانی،  که از روی الفبای کردی پهلوی رونوشت شده بود بنیاد نهادند.  بیشتر از نیمی از واژه های کنونی عربی واژه های معرب شده از گویشها و زبان های ایرانی می باشد،  و تنها بخش کمی از آن متعلق به اعراب میباشد.  خود واژه عرب (ارب) در اصل ارپ،  یک واژه پهلوی و به معنی بیگانه است.  سرزمین عرب قبل از اسلام در دوران قبایل اولیه بسر می برد،  و از هر گونه دانشی تهی بوده است،  و تنها کشور عربی که کمی از دانش بهره داشت، دولت حیره بود،  که این دولت را ساسانیان بنیان نهادند،  و تماما تحت تاثیر ایران بود،  حتا دولت یمن نیز بخشی از ایران بود.  با توضیحات واقعی دیگر،  عرب، ارب یعنی فرزند رب،  مانند عجم، اجم یعنی فرزند جم،  که در این قبیل موارد به اشتباه یا مغرضانه جهت ایجاد دشمنی بین ملل قاره کهن،  عجم را گنگ گفته اند.  واژه ها و گفته های هر دوره تاریخی را باید با اندیشه و دید آن دوره بررسی کرد،  در حقیقت اصل این اسامی از دوران قبیله ای است نه ساخته بورژوازی استعماری.

   داستان ایرانی شراب

      در موارد مختلف،  کشورها و سرزمین ها و ملتها داستانها و افسانه ها دارند که اکثر از روی یکدیگر و با تغییراتی گفته و نوشته شده است.  تقریباً همه آنها غیر اصولی و غیر علمی است،  و اگر آنها را بررسی کنیم،  حیوانات هوشمند غیر قابل قبول،  افراد و چیز های از آسمان و عالم غیب آمده،  و... در آنها بسیار است.  فقط انسان های ساده دوران قبیله ای و فئودالی این افسانه های دروغی را باور می کردند،  و اگر امروزه کسی اینها را بعنوان تاریخ بپذیرد، در قهقرایی ذهنی بسر می برد.  ولی می توان به تحلیل و بررسی تاریخ اجتماعی از این داستانها پرداخت،  که در نهایت کمکی برای بدست آوردن تاریخ است.  داستان ایرانی شراب:

     شامیران فرمانروای خراسان که یکی از خویشان جمشید بود،  در شهر هرات به سر می ‌‌برد،  روزی در دامنة دشتی زیبا،  خورگاه (خیمه) شاهی را برافراشته بودند.  ناگهان شاهینی بانگ کنان از آسمان بر زمین نشست،  شامیران از دور نگاه کرد ماری تنومند دید که در گردن شاهین پیچیده،  و با سری آویخته آهنگ (قصد) آن می‌‌ کرد که شاهین را بگزد.  شامیران به همراهانش گفت:  ای شیر مردان، چه کسی این شاهین را از دست این مار می ‌‌رهاند و تیری را به درستی می‌‌اندازد؟  بازان پسر شامیران که بسیار دلیر و نیرومند بود،  و در آن روزگار تیر اندازی چون او نبود،  پای پیش نهاد و گفت:  ای فرمانروا ، کار من است.

     خروشی از کمان برخاست، بازان تیری انداخت چنانکه سرِ مار را در زمین دوخت و به شاهین هیچ گزندی نرسید.  پرندة تیز پرواز که رهایی یافته بود، چند چرخ بر فراز آنها زد و در آسمان ناپدید شد.  چند روز گذشت،  شامیران از آن دشت، در گشت و شکار بود،  که ناگاه سایه ‌ای بر روی خود یافت، سرش را بلند کرد،  شاهینی که بر فراز سر او پرواز می‌‌کرد،  دور شد و در همان جایی که مار مرده بود، بر زمین نشست.  چیزی از منقارش بر زمین انداخت و دمی‌‌ به شامیران نگریست و بانگ برآورد.  شامیران به همراهانش گفت:  پنداری این همان شاهین است که از دست آن مار رهانیدیم و برایمان پاداشی آورده،  زیرا منقار به زمین می‌‌زند،  بروید و بنگرید و آنچه یافتید، بیاورید.

      چند کس رفتند،  شاهین پریده بود و تنها سه دانه در آنجا دیدند،  شامیران دانایان و زیرکان را فرا خواند و آن دانه‌ها را به ایشان نشان داد:  با این دانه هایی که شاهین برایمان پیشکش آورده، چه باید کرد؟  همگان هم رای شدند که دانه‌ها را باید کاشت و نیک نگاه داشت، تا پایان سال چه پدیدار آید.  پس شامیران تخمها را به باغبان خویش داد و گفت:  اینها را در گوشه ‌ای بکار و گردا گردش را پرچین کن تا چهار پایان راه نیابند،  همچنین از گزند مرغان و پرندگان، به دور نگاه دار و همواره مرا از چگونگی‌اش آگاه کن.

     نوروز ماه بود،  چندی گذشت و شاخکی از این تخمها برجست،  باغبان، شامیران را آگاه کرد،  او با بزرگان و دانایان بر سرِ آن نهال شدند.  همه گفتند:  ما تاکنون چنین شاخ و برگی ندیده‌ایم!  و بازگشتند.  چون زمانی دیگر برآمد،  شاخه ‌هایش بسیار شد و برگها پهن گشت و خوشه خوشه درآویخت.  باغبان نزد شامیران آمد و گفت:  در باغ هیچ درختی از این خرمتر نیست.  شامیران به دیدار رفت و به جای نهال، درختی پر خوشه دید،  شگفت ماند و گفت:  شکیبایی باید کرد تا همۀ درختان را میوه برسد،  تا دریابیم میوه این درخت چگونه می‌‌شود.  پس به دانه‌ های غوره هم دست نبردند تا پاییز آمد،  و میوه‌ هایی مانند سیب و امرود (گلابی) و انار رسید.  شامیران به باغ آمد و دید که تاک مانند اروس، آراسته شده خوشه‌هایش بزرگتر گشته،  و از سبزی به رنگ شبه (سیاه براق) درآمده بود،  دانه ‌ها یکایک می‌‌ ریختند.

     یکی از دانایان گفت:  میوۀ درخت همین است و بیش از این، نخواهد بالید،  از آنجا که دانه از خوشه ریختن آغاز کرد،  نشانة سودمندی آبش می‌‌باشد.  آبِ دانه‌ها را باید گرفت و در خمره کرد تا چه پدیدار آید.  هیچکس دانه را به دهان ننهاد،  می‌‌ترسیدند که زهر کشنده ‌ای باشد، آبشان را گرفتند و در خمره نهادند.  چون شیره در خم به جوش آمد، باغبان به شامیران گفت:  این شیره به نرمی ‌‌همچو دیگِ بی آتش می‌‌جوشد!  هرگاه آرامید، مرا آگاه کن.  سرانجام شیره از جوشش بازماند،  همگان با دیدن رنگ دل انگیزش خیره ماندند، بسان یاقوت سرخ می‌‌تابید. یکی گفت:  بهرۀ فرجامین این درخت، همین است،  اما نمی‌‌دانیم که زهر است یا پادزهر؟!  دیگری گفت:  می‌‌توانیم بگوییم مردی خونی (محکوم به اعدام) را از زندان بیاورند و از این نوشاک به او بدهند تا چه پدیدار آید؟

      زندانی را که ترسان از مرگ بود، آوردند و از آن نوشاک دادند،  نوشید و کمی‌‌ روی ترش کرد.  گفتند:  جامی ‌‌دیگر می‌‌خواهی؟  آری!  باز هم به او دادند.  به پایکوبی و آواز و متلک گفتن درآمد!  شکوه فرمانروا در چشمش سبک شد و گفت:  یک جام دیگر بدهید و سپس هرچه می‌‌خواهید با من بکنید که مردان، مرگ را زاده اند!  جام سوم را نیز نوشید،  سرش گران شد و خوابید و تا روز دیگر به هوش نیامد.  چون به هوش آمد، وی را نزد شامیران بردند،  آن چه بود که دیروز خوردی و خویشتن را چگونه می‌‌دیدی؟  نمی ‌‌دانستم که چه می ‌‌خوردم اما خوش بود،  کاش امروز نیز سه جام دیگر از آن می ‌‌یافتم.  نخستین جام را به دشواری نوشیدم زیرا مزه اش تلخ بود،  اما پس از آنکه در معده‌ ام جای گرفت،  دلم آرزوی جامی‌‌ دیگر کرد.  پس از جام دوم شادمانی و طربی در دلم پدید آمد،  به گونه ‌ای که شرم از چشمم رفت و جهان پیشم سبک آمد.  پنداشتم میان من و شما هیچ جداگانگی نیست و غمِ همۀ جهان بر دلم فراموش گشت. و سرانجام با نوشیدن سومین جام از آن نوشاک، به خواب خوش فرو رفتم.... شامیران با شادی و خرسندی، آن زندانی را آزاد کرد و از گناهش در گذشت.

  *********

 * ندانی که  ایران  نشست منست <><> جهان سر به سر  زیر  دست منست *

 * هنر نزد  ایرانیان است و  بـــس <><>  ندادند   شـیر  ژیان  را  بکــس *

 * همه   یکدلانند   یـزدان   شناس <><> بـه   نیکـی  ندارنـد از  بـد هـراس *

 * دریغ است ایـران که ویـران شــود <><> کنام   پلنگان  و  شیران  شــود *

 * نبـاشد چو ایـران  تن  من مـبـاد <><> چـنین  دارم  از  موبد   پــاک یـاد *

 * همـه روی یکسر بجنگ  آوریـم <><> جــهان بر  بـداندیـش تنـگ آوریم *

 * همه سر بسر تن به کشتن دهیم <><> به از آنکه  کشـور به دشمن دهـیم *

 * چنین گفت  موبد  که مرد  بنام <><> بـه از زنـده  دشمـن بر او  شاد  کام *

 * اگر کشت خواهد تو را روزگــار <><> چه نیکـو تر از مرگ در کـار زار *

  کلیک کنید:  شاهنامه

  کلیک کنید:  پاسخ به شبهات تاریخ

  کلیک کنید: دروغ حمله اعراب

 انوش راوید  Anoush Raavid

 حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم  سنت گریزی و دانایی قرن 21، و دروغ های تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ انوش راوید  بنام:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com