معروف ترین کتیبه های ایران
پیش گفتار
دشمنان در تاریخ ما خیلی دروغ گفته و نوشته اند، ما باید هزاران کتیبه و نوشته و کتاب را از گوشه و کنار جهان جمع کنیم و برای خواندن آنها توسط هیئت های علمی ایرانی که در جنبش برداشت دروغها در تاریخ ایران توضیح داده ام، و بر اساس دانایی قرن 21 خوانده شود. با مطالعه وبلاگهای انوش راوید و تبادل نظر و کار به این مهم دست می یابیم، برای خدمت به ایرانی گرامی و ایران بزرگ، سلامت و پیروز باشید.
کتیبه داریوش بزرگ در بیستون
ستون يكم
بند 1ــ سطرهاي 1-3 ــ مـن «دارَيَـوَئـوش» (داريوش)، شـاه بـزرگ، شـاه شاهـان، شـاه در «پـارسَـه» (پارس)، شاه سرزمينها، پسر «وِشـتـاسَـپـَه» (ويشتاسپ)، نـوة «اَرَشـامَـه» (اَرشام)، هخامنشي.
بند 2 ــ 3-6 ــ داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشـتاسـپ اَرشـام، پـدر اَرشـام « اَرييـارَمـنَـه» (آريـارَمـــنَـه)، پدر آريـارَمنَـه «چِـشپِـش» (چيشپيش)، پــدر چيشپيش «هَـخامَـنِش» است.
بند 3 ــ 6-8 ــ داريوش شاه گويد: از اين رو ما هخامنشي ناميده ميشويم. ما از ديرباز بزرگ بودهايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.
بند 4 ــ 8-11 ــ داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت(در دو شاخه ؟) شاه بودهايم.
بند 5 ــ 11-12 ــ داريوش شاه گـويـد: من بخواست «اَئـورَمَـزدا» (اهورامزدا) شاه هستم. اهورامزدا شاهي را به من داد.
بند 6 ــ 12-17 ــ داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه به بخشايش اهورامزدا به من رسيده است، و من در اين سرزمينها شاه هستم: «پـارسَـه» پارس)، «اووْجَـه» (خوزيه/ عيلام)، «بابيروش» (بابل)، «اَثـورا» (آشور)، «اَرَبـايَـه» (عربيه)، «مـودرايَـه» (مصر)، «تْـيَـئييْ دْرَيَـهْـيا» (دريانشينان)، «سْـپَـردَه» (اسپارت/ سارد/ ليـدي)، «يَـئـونَـه» (يونان)، «مـادَه» (ماد)، «اَرميـنَه» {1} (ارمنيه)، «كَـتـپَـتوكَـه» (كاپادوكيه/ آناتولي مركزي)، «پَـرثَـوَه» (پارت)، «زْرَكَه» (زَرَنگ/ سيستان)، «هَـرَئيـوَه» (هرات/ آريان)، «اووارَزمييْ» (خوارزم)، «باخْـتْـريش» (بلخ/ باكتريا)، «سُـگودَه» (سُغد)، «گَـدارَه» (قندهار)، «سَـكَـه» (سكا)، «ثَـتَـگوش» (شايد هفترود/ پنجاب)، «هَـرَئووَتيش» (آراخوزي/ رُخَـج/ شايد ناحية علياي رود هيرمند)، «مَـكَـه» (مَكا/ مُـكران/ جنوب بلوچستان). روي هم 23 سرزمين.
بند 7 ــ 17-20 ــ داريوش شاه گويد: اينست سرزمينهايي كه خود را پيرو من ميخوانند. بخواست اهورامزدا به فرمان من هستند و خراج ميدهند. آنچه آنان را گفتم، چه در شب و چه در روز انجامش دادند.
بند 8 ــ 20-24 ــ داريوش شاه گويد: در اين سرزمينها هر آن مردي كه شايسته بود، او را پاداش دادم و هر آن كس كه پيمانشكن بود؛ او را سخت گوشمال كردم. بخواست اهورامزدا اين سرزمينها قانون مرا گرامي داشتند. همانگونه كه به آنان گفتم؛ همانگونه انجام دادند.
بند 9 ــ 24-26 ــ داريوش شاه گويد: اهورامزدا اين شاهي را به من داد. اهورامزدا مرا ياري داد تا اين پادشاهي را استوار سازم. بخواست اهورامزدا اين پادشاهي را دارم.
بند 10 ــ 26-35 ــ داريوش شاه گويد: اين است آن كارهايي كه پس از شاهي به انجام رساندم: پسر «كـورَئـوش» (كورش) به نام «كَـبـوجـييَـه» (كمبوجيه) از دودمان ما در اينجا شاه بود. اين كمبوجيه برادري داشت به نام «بَـردييَـه» (بَـرديا) كه با كمبوجيه از يك مادر و از يك پدر بودند. آنگاه كمبوجيه اين برديا را كشت. هنگاميكه كمبوجيه برديا را كشت؛ مردم نميدانستند كه برديا كشته شده است. سپس كمبوجيه به مصر رفت. هنگامي كه كمبوجيه رهسپار مصر شد؛ مردماني پيمانشكن شدند و در كشور، در پارس و در ماد و ديگر سرزمينها دروغ فراوان شد.
بند 11 ــ 35-43 ــ داريوش شـاه گـويـد: آنگاه يك مـردِ مَـگوس (مجوس/ مُـغ) {2} بنام «گَـئوماتَـه» (گَئومات) در «پَـئـيـشييـا اووادا» و كوهي بنام « اَرَكَـدريش» شورش كرد. آنگاه كه او شورش كرد، 14 روز از ماه «وييَـخـنَـه» {3} گذشته بود. او به سپاه/ مردم؟ به دروغ ميگفت كه من برديا پسر كورش برادر كمبوجيه هستم. سپس همة سپاهيان ياغي شدند و از كمبوجيه به سوي او رفتند. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها. او شاهي را براي خود ربود. آنگاه كه او شاهي را به دست گرفت، 9 روز از ماه «گَـرمَـپَدَه» {4} گذشته بود. پس از آن كمبوجيه به مرگِ خودش {5} درگذشت.
بند 12 ــ 43-48 ــ داريوش شاه گويد: اين پادشاهي كه مُـغ گَئومات از كمبوجيه گرفت، از ديرباز به دودمان ما بايسته بود. مُغ گَئومات بر پارس و ماد و ديگر سرزمينها دست انداخت و آنها را از كمبوجيه گرفت و از آن خود كرد. او شاه شد.
بند 13 ــ 48-61 ــ داريوش شاه گويد: هيچ مردي، نه پارسي و نه مادي و نه كسي از دودمان ما نبود كه شاهي را از دست مُغ گَئومات بازپس گيرد. مردم از او بسيار ميترسيدند چرا كه او كساني كه برديا را از پيش ميشناختند، ميكشت. از آن روي مردم را ميكشت كه هيچكس نداند من برديا پسر كورش نيستم. هيچكس توان نداشت كه در بارة مُغ گَئومات سخني بگويد. تا اينكه من سر رسيدم. آنگاه من از اهورامزدا ياري خواستم. اهورامزدا مرا ياري داد. آن هنگام 10 روز از ماه «باگَـيادَئيش» {6} (باگَيادي/ بَـغَـيادي) گذشته بود كه من با چند مرد، مُغ گَئومات و همة همدستانش را كشتم. در دژ «سيكَـيَـئووَتيش» در ناحية «نِــسـايَـه» (نِـسا) در مـاد او را كشتم. شاهي را از او پس گرفتم. بـخواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا پادشاهي را به من داد.
بند 14 ــ 61-71 ــ داريوش شاه گويد: پادشاهياي را كه از دودمان ما گرفته شده بود؛ دگر باره بر پاي كردم. چنان در جايش استوار نمودم كه پيش از اين بود. آيينهايي را كه مُغ گَئومات از ميان برده بود؛ پايدار كردم، {7} من چراگاهها و رمهها و كاركنان و خانههايي را كه مُغ گَئومات از مردم گرفته بود، به آنان بازگرداندم. {8} من مردمان را در جايشان استوار نمودم. هم پارس، هم ماد و هم ديگر سرزمينها را. من آنچه را كه به تاراج رفته بود؛ به همانگونه كه پيش از آن بود، باز پس گرداندم. اين كاري بود كه من بخواست اهورامزدا انجام دادم. من كوشيدم كه خانه (دودمان/ ميهن؟) خود را در جاي خود استوار نمايم؛ همانگونه كه پيش از اين بود. من بخواست اهورامزدا، چنان كوشيدم تا توانستم نگذارم مُغ گَئومات خانة ما را تباه كند.
بند 15 ــ 71-72 ــ داريوش شاه گويد: اينست آنچه كه پس از شاهي انجام دادم.
بند 16 ــ 72-81 ــ داريوش شاه گويد: پس از آنكه من مُغ گَئومات را كشتم؛ مردي به نام «آثْـريـنَـه» {9} پسر «اوپَـدَرمَـه» در خوزيه/ عيلام شورش كرد. او به مردم ميگفت: من در خوزيه شاه هستم. سپس خوزيان شورشي شدند و به سوي آثرينَه رفتند. او در خوزيه شاه شد. همچنين مردي بابلي به نام «نَـديـتَـبَـئـيـرَه» پسر «اَئـيـنَـه ايرَه» در بابل شورش كرد. او مردم را چنين ميفريفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـدنَصَـر/ بختالنصر) پسر «نَـبونَـئـيتَـه» (نَبونيد) هستم. سپس همة مردم بابل به سوي او رفتند. بابل نافرمان شد و او پادشاهي را در بابل به دست گرفت.
بند 17 ــ 81-83 ــ داريوش شاه گويد: سپس من به پيكي به خوزيه فرستادم. آثْـرينَـه بسته به نزد من آورده شد. من او را كشتم.
بند 18 ــ 83-90 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه من به سوي نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميخواند؛ به بابل رهسپار شدم. سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه «تـيـگْـرَه» (دجله) را در دست داشت و در آنجا ايستاده بود. رودخانه درخور ناو راني بود. آنگاه من سپاهيان را سوار بر «مَـشَـكائووَه»ها (ناوهاي رودخانهرو با مَـشكهاي باد شده) كردم و ديگران را همراه با شتران و اسبان بر برخي ديگر نشاندم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا از دجله گذشتيم. در آنجا سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 26 روز از ماه «آثْـرييادييَـه» {10} گذشته بود
بند 19 ــ 90-96 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه من رهسپار بابل شدم. هنوز با بابل نرسيده بودم كه نَـديـتَـبَـئـيـرَه كه خود را نَبوكَـدنَصَـر ميناميد، با سپاه خود به شهر «زازانَـه» در نزديكي «اوفْـراتـو» (فرات) رسيد تا با من نبرد كند. پس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من سپاه نَـديـتَـبَـئـيـرَه را سخت شكست دادم. ديگران به آب افتادند و آب آنها را برد. آنگاه كه ما نبرد كرديم، 2 روز از ماه «اَنامَـكَـه» {11} گذشته بود.
ستون دوم
بند 1 ــ 1-5 ــ داريوش شاه گويد: پس از اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه با چند سوار گريخت و به بابل رفت. آنگاه من به بابل رفتم. بخواست اهورامزدا هم بابل را گرفتم و هم نَـديـتَـبَـئـيـرَه را. پس از آن نَـديـتَـبَـئـيـرَه را در بابل كشتم.
بند 2 ــ 5-8 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه كه من در بابل بودم؛ اين سرزمينها بر من شورشي شدند: پارس، خوزيه، ماد، آشور، مصر، پارت، «مَـرگوش» (مرو)، ثَـتَـگوش و سكا.
بند 3 ــ 8-11 ــ داريوش شاه گويد: مردي به نام «مَـرتييَـه» پسر «چِـچِـخْـرائيش» از شهر «كوگَـنَـكا» در پارس بود. او در خوزيه شورش كرد و به مردم ميگفت كه من «ايمَـنيش» شاه خوزيه هستم.
بند 4 ــ 11-13 ــ داريوش شاه گويد: آن هنگام من در نزديكي خوزيه بودم. خوزيان از من ترسيدند. آن مَـرتييَـه را كه سر دستة آنان بود؛ گرفتند و كشتند.
بند 5 ــ 13-17 ــ داريوش شاه گويد: مردي مادي به نام «فْـرَوَرتيش» در ماد برخاست و به مردم گفت كه من «خْـشَـثـريتَـه» از دودمان «اووَخْـشْـتْرَه» (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. سپس سپاهيان مادي كه در تختگاه بودند، {12} بر من شوريدند و به سوي فْـرَوَرتيش رفتند. او در ماد شاه شد.
بند 6 ــ 18-29 ــ داريوش شاه گويد: سپاه پارسي و ماديِ زير فرمان من، كمشمار بود. پس از آن من سپاه فرستادم. فرماندهي آنان را به يك نفر پارسيِ پيرو من به نام «ويدَرنَـه» سپردم. بة آنان گفتم برويد و سپاه ماد را كه خود را از من نميداند، در هم بشكنيد. آنگاه ويدارنا با سپاهيانش رهسپار شدند. هنگامي كه به ماد رسيد؛ در شهري به نام «ماروش» در ماد، با مادان نبرد كرد. آن كسي كه سركردة مادان بود، در آن زمان در آنجا نبود. اهوامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را در هم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز گرديد، 27 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود. پس از آن سپاه من در سرزميني به نام «كَـپَـدَه/ كَمپَـندَه» {13} در ماد، براي من درنگ كردند تا كه من به ماد رسيدم. {14}
بند 7 ــ 29-37 ــ داريوش شاه گويد: يك ارمنيِ پيرو من به نام «دادَرشيش» (دادَرشي) را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد؛ شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با دادَرشي پيش آيند. در دهي به نام «زوزَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 8 روز از ماه «ثورَواهَـرَه» {15} گذشته بود.
بند 8 ــ 37-42 ــ داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «تيگـرَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 18 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 9 ــ 42-49 ــ داريوش شاه گويد: براي سومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با دادَرشي شوند. آنان در دژ «اويَـما» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، 9 روز از ماه «ثائيگَـرچيش» {16} (ثايگَرچي) گذشته بود. پس از اين دادَرشي در ارمنيه براي من درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 10 ــ 49-57 ــ داريوش شاه گويد: سپس يك پارسيِ پيرو من به نام «وَئوميسَـه» را به ارمنيه فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاه شورشياني كه خود را از من نميدانند، درهم شكن. پس از آن وَئوميسَـه رهسپار شد. آنگاه كه او به ارمنيه رسيد، شورشيان گرد آمدند تا براي نبرد با وَئوميسَـه پيش آيند. در سرزميني به نام «ايزَلا» در آشور نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 15 روز از ماه اَنامَـكَه گذشته بود.
بند 11 ــ 57-63 ــ داريوش شاه گويد: براي دومين بار شورشيان گرد آمدند تا رهسپار نبرد با وَئوميسَـه شوند. آنان در سرزمين «اَئوتييارَه» در ارمنيه نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را نابود كرد. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، ماه ثورَواهَـرَه رو به پايان {17} بود. پس از اين وَئوميسَـه در ارمنيه برايم درنگ كرد تا اينكه من به ماد رسيدم.
بند 12 ــ 64-70 ــ داريوش شاه گويد: پس آنگاه من از بابل در آمده و به ماد رفتم. آنگاه كه به ماد رسيدم؛ فْـرَوَرتيش كه خود را شاه ماد ناميده بود، با سپاه خود به شهر «كُـدُرُش» در ماد در آمد تا با من نبرد كند. سپس ما نبرد كرديم. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا من به سختي سپاه فْـرَوَرتيش را شكست دادم. آنگاه كه نبرد كرديم، 25 روز از ماه «اَدوكَـنَـئيشَـه» {18} گذشته بود.
بند 13 ــ 70-78 ــ داريوش شاه گويد: سپس فْـرَوَرتيش با سواران كمي گريخت و به سرزمين «رَگا» (ري) در ماد روانه شد. آنگاه من سپاهي به دنبالش فرستادم. فْـرَوَرتيش دستگير و به نزد من آورده شد. من بيني، گوشها و زبان او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «هَـگْـمَـتانَه» (اكباتان/ همدان) دار زدم و مردان برجستة همدست او را در درون دژي در هَـگْـمَـتانَـه آويزان كردم.
بند 14 ــ 78-91 ــ داريوش شاه گويد: مردي به نام «چيثْـرَتَـخـمَـه» از «اَسَـگَـرتي» بر من نافرمان شد. او چنين به مردم ميگفت كه من در اَسَـگَـرتي شاه هستم. از دودمان هُـوَخشَـتَـرَه هستم. آنگاه من سپاه پارسي و مادي را فرستادم. يك ماديِ پيرو من به نام «تَـخـمَـسـپادَه» را سردار آنان كردم. به آنان چنين گفتم كه برويد و اين سپاه شورشي را كه خود را از من نميداند؛ در هم شكنيد. آنگاه تَـخـمَـسـپادَه با سپاه رهسپار شد و با چيثْـرَتَـخـمَـه نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من آن سپاه شورشي را فرو كوبيد {19} و چيثْـرَتَـخـمَـه را گرفت و او را به نزد من آورد. سپس من بيني و گوشهاي او را بريدم و يك چشم او را در آوردم. او دستبسته بر دروازه نگاه داشته شد و همة سپاه/ مردم؟ او را ديدند. پس از آن، او را در «اَربَـئيرا» دار زدم.
بند 15 ــ 91-92 ــ داريوش شاه گويد: اينست كاري كه من در ماد انجام دادم.
بند 16 ــ 92-98 ــ داريوش شاه گويد: «پَـرثَـوَه» (پارت) و «وَركانَـه» (هيركاني/ گرگان) بر من شوريدند و خودشان را از آنِ فْـرَوَرتيش خواندند. پدرم ويشتاسپ در پارت بود. سپاهيان او را رها كرده و ياغي شدند. آنگاه ويشتاسپ با سپاهي كه وفادارش بود، رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «ويشـپَه اوزاتيش» با پارتيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويشتاسپ آن سپاه شورشي را به سختي درهم شكست. آنگاه كه آنان به نبرد آغازيدند، 22 روز از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود.
ستون سوم
بند 1 ــ 1-9 ــ داريوش شاه گويد: سپس من سپاه پارسي را از ري به نزد ويشتاسپ فرستادم. چون اين سپاه به نزد ويشتاسپ فرا رسيد؛ ويشتاسپ اين سپاه را برگرفت و رهسپار شد. در شهري پارتي به نام «پَـتيـگـرَبَـنا» با شورشيان به نبرد شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا ويشتاسپ به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه اين نبرد آغاز شد، از ماه گَـرمَـپَـدَه (گَرماپَـد) 1 روز گذشته بود.
بند 2 ــ 9-10 ــ داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در پارت انجام دادم.
بند 3 ــ 10-19 ــ داريوش شاه گويد: سرزميني به نام «مَـرگوش» (مرو) بر من شوريد. مردي از مرو به نام «فْـرادَه» را به سرداري برگزيدند. سپس من يك پارسيِ پيرو خودم به نام «دادَرشيش» {20} (دادَرشي)، كه شهربان {21} بلخ بود را به رويارويي با او فرستادم و او را چنين گفتم كه برو و سپاهي كه خود را از من نميداند، درهم شكن. پس از آن دادَرشي با سپاه رهسپار شد و با مروزيان نبرد كرد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي آن سپاه شورشيان را شكست داد. آنگاه كه نبرد درگرفت، 23 روز از ماه «آثْـرييادييَـه» (آثْـرياد) گذشته بود.
بند 4 ــ 19-21 ــ داريوش شاه گويد: سپس آن سرزمين از آنِ من شد. اين است آن كاري كه من در بلخ انجام دادم.
بند 5 ــ 21-28 ــ داريوش شاه گويد: مردي به نام «وَهـيَـزداتَـه» در شهر «تارَوا» در سرزمين «يَـئوتييا» در پارس ميزيست. او دوباره در پارس آشوب برپا كرد. {22} او چنين به مردم ميگفت كه من «بَـردييَـه» (برديا) پسر كورش هستم. سپس سپاه پارسي كه در تختگاه {23} بود و پيش از آن از «يَـدا/ يَـدايا؟» {24} آمده بود، بر من شوريد و به سوي وَهـيَـزداتَـه رفت. او در پارس شاه شد.
بند 6 ــ 28-40 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه من سپاه پارسي و مادي را كه در فرمان من بودند؛ گسيل داشتم. يك پارسي پيرو خودم به نام «اَرتَـوَردييَـه» را سردار آنان كردم. ديگر سپاهيان پارسي به دنبال من، روانة ماد شدند. سپس اَرتَـوَردييَـه با سپاه خود رهسپار پارس شد. آنگاه كه او به شهري به نام «رَخا» در پارس فرا رسيد؛ در آنجا آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميناميد، با سپاه خود براي نبرد با اَرتَـوَردييَـه در آمد. سپس به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد در گرفت، 12 روز از ماه ثورَواهَـرَه گذشته بود.
بند 7 ــ 40-49 ــ داريوش شاه گويد: سپس وَهـيَـزداتَـه با سواران كمي گريخت و به پَـئـيـشييـا اووادا رفت. در آنجا سپاهي را آماده ساخت و رهسپار شد تا با اَرتَـوَردي يَـه نبرد كند. در كوهي به نام «پَـرگَـه» به نبرد شدند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه وَهـيَـزداتَـه را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان آغاز شد، 5 روز از ماه گَـرمَـپَـدَه (گرماپَـد) گذشته بود. وَهـيَـزداتَـه و همدستان برجستة او را دستگير كردند.
بند 8 ــ 49-52 ــ داريوش شاه گويد: سپس من وَهـيَـزداتَـه و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را در شهري به نام «اووادَئيچَـيَـه» در پارس به دار آويختم.
بند 9 ــ 52-53 ــ داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه به دست من در پارس انجام شد.
بند 10 ــ 54-64 ــ داريوش شاه گويد: آن وَهـيَـزداتَـه كه خود را برديا ميخواند، به رويارويي با شهـربان پيرو من در آراخوزي/ رُخَـج به نام «ويـوانَـه» سپاه گسيل داشت. {25} او مردي را سردار آنان كرد و به ايشان گفت كه برويد و ويوانَـه و سپاهي كه خود را از آنِ داريوش ميداند، درهم شكنيد. سپس آن سپاهي كه وَهـيَـزداتَـه گسيل داشته بود؛ رهسپار شد تا با ويوانَـه به نبرد درآيد. آنان در دژي به نام «كاپيشَـكانيش» نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشگران را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 13 روز از ماه اَنامَـكَـه گذشته بود.
بند 11 ــ 64-69 ــ داريوش شاه گويد: پس از آن دگرباره شورشيان گرد آمدند و رهسپار نبرد با ويوانَـه شدند. در سرزميني به نام «گَـدوتَـوَه/ گَـندوتَـوَه» {26} نبرد كردند. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا سپاه من به سختي سپاه شورشيان را درهم شكست. آنگاه كه نبرد آنان درگرفت، 7 روز ماه از ماه وييَـخـنَـه گذشته بود.
بند 12 ــ 69-75 ــ داريوش شاه گويد: پس از آن، مردي كه سردار آن سپاهي بود كه از سوي وَهـيَـزداتَـه به رويارويي با ويوانَـه گسيل شده بود؛ با اندك سواراني گريخت. او به راه افتاد و از كنار دژي به نام «اَرشادا» در آراخوزي گذشت. آنگاه ويوانَـه با سپاهي به دنبال آنان رفت. در آنجا او را بگرفت و مرداني كه از همدستان برجستهاش بودند را كشت.
بند 13 ــ 75-76 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد. اين است آنچه در آراخوزي به دست من انجام شد.
بند 14 ــ 76-83 ــ داريوش شاه گويد: هنگامي كه من در پارس و ماد بودم؛ بابليان دوباره بر من شوريدند. مردي ارمني به نام «اَرخَـه» پسر «هَـلـديتَـه» در سرزميني به نام «دوبالَـه» در بابل شورش كرد. در آنجا چنين به مردم دروغ ميگفت كه من «نَـبوكُـدرَچَـرَه» (نَبوكَـدنَصَـر/ بختالنصر) پسر «نَـبونَـئيتَـه» (نَبونيد) هستم. آنگاه بابليان بر من نافرمان شدند و به سوي آن اَرخَـه رفتند. او بابل را گرفت. او شاه بابل شد.
بند 15 ــ 83-92 ــ داريوش شاه گويد: پسآنگاه من سپاهي به بابل گسيل داشتم. يك پارسيِ پيرو خودم به نام «ويدَفَـرنـا» را به سرداري آنان برگزيدم و به آنان چنين گفتم كه برويد و آن سپاه بابلي را كه نميخواهد خود را از آنِ من بداند؛ درهم شكنيد. پس ويدَفَـرنـا با سپاهي به بابل روانه شد. اهورامزدا مرا ياري داد. بخواست اهورامزدا، ويدَفَـرنـا بابليان را شكست داد و آنان را ببسته و بياورد. 22 روز از ماه «وَركَـزَنَـه» {27} گذشته بود آنگاه كه اَرخَـه كه خود را به دروغ نبوكدنصر ميناميد و مرداني كه همدستان برجستة او بودند را دستگير كرد. من فرمان دادم آن اَرخَـه و مرداني كه همدستان برجستهاش بودند را در بابل به دار آويزند.
ستون چهارم
بند 1 ــ 1-2 ــ داريوش شاه گويد: اين است آن كاري كه من در بابل انجام دادم.
بند 2 ــ 3-31 ــ داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من بخواست اهورامزدا در همان يك سالِ پس از پادشاهي انجام دادم. 19 نبرد كردم. بخواست اهورامزدا من آنان را شكست دادم و 9 شاه را دستگير كردم. يك مُـغ به نام گَـئومات بود. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كـورش هستم.” او پارس را شوراند. يك خوزي به نام آثْـرينَـه بود. او به دروغ چنين گفت: “من شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. يك بابلي به نام نَـديتـَبَـئيرَه بود. او به دروغ چنين ميگفت “من نَبوكُــدرَچَـرَه (نَـبوكَد نَـصَـر) پسر نَـبونيد هستم.” او بابل را شوراند.يك پـارسـي به نام مَـرتييَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من ايمَـنيش شاه خـوزيـه (عيلام) هستم.” او خـوزيـه را شوراند. يك مادي به نام فْـرَوَرتيـش بو د. او به دروغ چنين ميگفت: “من خَشَثْريتَه از دودمان اووَخْشْتْرَه (هُوَخْشَـتَـرَه) هستم.” او ماد را شوراند. يك سـاگـاراتي بنام چيـثْـرَ تَـخـمَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من شاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هوخشـتره هستم.” او سـاگـارتي را شوراند. يك مروَزي به نام فْـرادَه بود. او به دروغ ميگفت: “من شاه مرو هستم.” او مرو را شوراند. يك پـارسـي به نام وَهـيَـزداتَـه بود. او به دروغ چنين ميگفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم.” او پارس را شوراند. يـك ارمـــني به نـام اَرخَــه بود. او به دروغ چنيـن ميگـفت: “مـن نَبوكُـدرَچَـرَه (نَـبوكَـد نَـصَـر) پسر نَبونيد هستم.” او بابل را شوراند.
بند 3 ــ 31-32 ــ داريوش شاه گويد: داريوش شاه گويد: اين 9 شاه را در اين نبردها دستگير كردم.
بند 4 ــ 33-36 ــ داريوش شاه گويد: اين است سرزمينهايي كه شوريدند. دروغ اينان را شورشي كرد و به مردم دروغ گفتند. آنگاه اهورامزدا آنان را به دست من سپرد. من با آنان آنگونه كه خواستم بود، رفتار كردم.
بند 5 ــ 36-40 ــ داريوش شاه گويد: تو كه پس از اين شاه خواهي شد؛ خود را با همة توان از دروغ پاس دار. اگر چنين ميانديشي كه سرزمين من در آسايش باشد؛ مرد دروغزن را سخت گوشمالي ده.
بند 6 ــ 40-43 ــ داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. تويي كه از اين پس، اين نبشتهها را خواهي خواند ( خواهي شنيد؟)؛ آنچه من كردهام ترا باور شود. مباد اين را دروغ انگاري.
بند 7 ــ 43-45 ــ داريوش شاه گويد: من به شتاب به اهورامزدا روي ميآورم (اهورامزدا را گواه ميگيرم) كه آنچه من در همان يك سال كردم، راست است، نه دروغ.
بند 8 ــ 45-50 ــ داريوش شاه گويد: بخواست اهورامزدا و من، كارهاي زياد ديگري هم كرده شد كه در اين نبشته نوشته نشده است. از آن روي نوشته نشد، مبادا آنكه سپس كسي اين نبشته را بخواند و آنچه به دست من انجام شده در نگر او بسيار بيايد و اين او را باور نيايد و دروغ پندارد.
بند 9 ــ 50-52 ــ داريوش شاه گويد: آنان كه پيش از اين شاه بودند؛ تا زنده بودند، چنان كار نكردند كه به دست من و بخواست اهورامزدا در همان يك سال كرده شد.
بند 10 ــ 52-56 ــ داريوش شاه گويد: اكنون كارهايي كه به دست من انجام شده را باور دار. آن را به مردم بازگوي و آن را پنهان مكن. اگر اين «هَـدوگام» (بيانيه/ گزارش) را پنهان نداري و به مردم باز گويي؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي.
بند 11 ــ 57-59 ــ داريوش شاه گويد: اگر اين بيانيه را پنهان داري و به مردم باز نگويي؛ اهورامزدا ترا بزند و دودمان برايت نباشد.
بند 12 ــ 59-61 ــ داريوش شاه گويد: اين است آنچه من كردم. بخواست اهورامزدا در همان يك سال كردم. اهورامزدا (متن عيلامي: «اهورامزدا خداي آرياييان») مرا بپايد و ديگر خداياني كه هستند.
بند 13 ــ 61-67 ــ داريوش شاه گويد: اهورامزدا و ديگر خداياني كه هستند؛ از آن روي مرا ياري دادند كه من بدپيمان (بيوفا؟) نبودم. دروغزن نبودم. شرور (زورگو؟) نبودم. نه من، نه خاندان من. به داد رفتار كردم. نه بر ناتوانان و نه بر توانا خشونت نورزيدم. مردي كه با خانه (تختگاه/ مردم؟) من همراهي كرد؛ او را نيك نواختم و آنكه زيان رسانيد؛ او را سخت گوشمال دادم.
بند 14 ــ 67-69 ــ داريوش شاه گويد: تو كه از اين پس شاه خواهي شد؛ مردي را كه دروغزن است يا آنكه شرور است را دوست مباش. آنان را به سختي گوشمال ده.
بند 15 ــ 69-72 ــ داريوش شاه گويد: تويي كه از اين پس، اين نبشته را كه من نويساندم و اين نگارهها را ميبيني؛ مبادا آنها را تباه سازي. تا آنگاه كه توان داري، آنها را در همينگونه نگاهدار.
بند 16 ــ 72-76 ــ داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و آنها را تباه نكني و تا هنگامي كه ترا توانايي هست، نگاهشان داري؛ اهورامزدا ترا يار باشد. دودمان تو افزون شود و ديرزي باشي و اهورامزدا ترا در هر آنچه كني، كامياب كند.
بند 17 ــ 76-80 ــ داريوش شاه گويد: اگر تو اين نبشته و يا اين نگارهها را ببيني و تباهشان كني و تا هنگامي كه توانايي داري، نگاهشان نداري؛ اهورامزدا ترا بزند. ترا دودمان نباشد و هر آنچه كني، اهورامزدا آنرا براندازد.
بند 18 ــ 80-86 ــ داريوش شاه گويد: هنگامي كه من گَـئوماتَـة مُـغ كه خود را برديا ميناميد، كشتم؛ اينان مرداني بودند كه در آن هنگام، آنجا بودند. اين مردان در آن هنگام همكاري كردند و پيروان من بودند: «ويدَفَـرنا/ وينْـدَفَـرنا» پسر «وايَـسـپارَه» پارسي؛ «اوتـانَـه» پسر «ثـوخـرَه» پارسي؛ «گَئوبَـرووَه» پسر «مَـرَدونييَـه» پارسي؛ «ويدَرنَـه» پسر «بَـگابيگـنَـه» پارسي؛ «بَـگَـبوخـشَـه» پسر «داتووَهـيَـه» پارسي؛ «اَردومَـنيش» پسر «وَهَـئوكَـه» پارسي.
بند 19 ــ 86-88 ــ داريوش شاه گويد: تويي كه پس از اين شاه خواهي شد؛ دودمان اين مردان را به نيكي نگاهداري كن.
بند 20 ــ 88-92 ــ داريـوش شـاه گـويد: بخواست اهورامزدا ايـن است نبشتهاي كه من كردم. افزون بر اين به «اَرييا» (آريايي) {28} هم بر روي پوست (پوست درخت/ لوح گِلين) و هم بر روي چرم تصنيف شد. پيكرة خودم را هم برساختم. تبارنامهام را هم گزارش كردم. اينها در پيش من نوشته و خوانده شد و گواهي (مُـهر؟) شد. آنگاه من اين نبشته را به همه جا در ميان سرزمينها فرستادم. مردم ياري كردند.
ستون پنجم
بند 1 ــ 1-14 ــ داريوش شاه گويد: اين است آنچه كه من در دومين و سومين سال، پس از آنكه شاه شدم، انجام دادم. سرزميني به نام خوزيه (عيلام) شورشي شد. يك مرد خوزي به نام «اَتَـمَـئيتَـه» را سردار خود كردند. سپس من سپاه گسيل داشتم. يك مرد پارسيِ پيرو خودم به نام «گَـئوبَـرووَه» را سردار آنان كردم. آنگاه گَـئوبَـرووَه با سپاه رهسپار خوزيه شد. او با خوزيان نبرد كرد. آنگاه گَـئوبَـرووَه خوزيان را بزد و آنان را درهم شكست و سردار آنان را گرفت. او را به نزد من آورد و من او را كشتم. آنگاه اين سرزمين از آنِ من شد.
بند 2 ــ 14-17 ــ داريوش شاه گويد: آن خوزيان بدپيمان بودند و اهورامزدا از سوي آنان ستوده نميشد، من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 3 ــ 18-20 ــ داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.
بند 4 ــ 20-30 ــ داريوش شاه گويد: آنگاه من با سپاه به سوي سكاييان/ سكستان رهسپار شدم. به دنبال سكاييانِ «خَئودام تيگْرام» (تيزخُود/ با كلاهخُود نوك تيز). اين سكاييان از پيش من برفتند. چون به رود، رسيدم، آنگاه با همة سپاه به آنسوي رفتم. سپس من سكاييان را بسيار بزدم و سردار ديگري از آنان را گرفتم. او دستبسته به نزد من آورده شد و من او را كشتم. همچنين سردار آنان به نام «سْـكوخَـه/ سَـكونخَـه» را گرفتند و به نزد من آوردند. آنگاه من سردار ديگري براي آنان برگزيدم. چنانكه خواست من بود. آنگاه آن سرزمين از آنِ من شد.
بند 5 ــ 30-33 ــ داريوش شاه گويد: آن سكـاييان بدپيمان/ بيوفا بودند و اهورامزدا را نميستودند. من اهورامزدا را ميستودم. بخواست اهورامزدا من با آنان آنگونه كه خواستم بود رفتار كردم.
بند 6 ــ 33-36 ــ داريوش شاه گويد: كسي كه اهورامزدا را بستايد؛ چه در زندگاني و چه پس از مردن، آمرزش از آنِ او خواهد بود.
كتيبههاي كوتاه بيستون
A
بند 1 ــ 1-4 ــ من داريوش، شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، شاه سرزمينها، پسر ويشتاسپ، نوة ارشام، هخامنشي.
بند 2 ــ 4-8 ــ داريوش شاه گويد: پدر من ويشتاسپ، پدر ويشتاسپ اَرشام، پدر اَرشام آريارمنه، پدر آريارمنه چيشپيش، پدر چيشپيش هخامنش است.
بند 3 ــ 9-13 ــ داريوش شاه گويد: از اين روي ما هخامنشي ناميده ميشويم. ما از ديرباز بزرگ بودهايم. از ديرباز دودمان ما شاهي بود.
بند 4 ــ 13-18 ــ داريوش شاه گويد: هشت تن از دودمان ما پيش از اين شاه بودند. من نهمين آنها هستم. ما پشت در پشت (در دو شاخه ؟) شاه بودهايم.
B
اين مُـغ گَـئـومـاتَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم. من شـاه هستم.”
C
اين آثْـريـنَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه خـوزيـه هستم.”
D
اين نَـديـتَـبَـئـيـرَه است. او به دروغ چنين گفت: “من نَـبوكُـدرَچَـرَه (نَـبـوكَـدنَـصَـر) پسر نَـبونـيد هستم. من شـاه بـابـل هستم.”
E
اين فْـرَوَرتيـش است. او به دروغ چنين گفت: “من خْـشَـثْـريتَـه از دودمان اووَخْـشْـتْـرَه (هُـوَخشَـتَـرَه) هستم. من شـاه مـاد هستم.”
F
اين مَـرتـييَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من ايـمَـنيـش شاه خـوزيـه هستم.”
G
اين چيـثْـرَتَـخمَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه سـاگـارتي هستم، از دودمان هُـوَخـشَـتَـرَه.”
H
اين وَهـيَـزداتَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من بـرديـا پسر كورش هستم. من شـاه هستم.”
I
اين اَرخَـه است. او به دروغ چنين گفت: “من نَـبوكُـدرَچَرَه (نَـبوكَـدنَـصَـر) پسر نَـبونيـد هستم. من شـاه بـابـل هستم.”
J
اين فْـرادَه است. او به دروغ چنين گفت: “من شـاه مـرو هستم.”
K
اين سْـكوخَـه/سَـكونخَـه سكـايـي است.
پانوشتها:
{1} ــ در متن بابلي: «اوراشْـتو» (اورارتو).
{2} ــ در متن بابلي: يك مردِ مادي (اهل ماد).
{3} ــ ششمين ماهِ سال هخامنشي كه از ابتداي پاييز آغاز ميشده است و برابر با اسفندماه؛ در متن بابلي: چهاردهمين روز از ماه «اَدارو» (آدار). نام ماهها در سراسر متن عيلامي، همانند متن پارسي باستان است و نيازي به مقايسة آنها نيست. معادلهاي آراميِ نام ماهها، تنها در صورتي آورده شده كه در نسخههاي آرامي بدست آمده باشند (نگاه كنيد به پيشگفتار).
{4} ــ دهمين ماهِ سال هخامنشي و برابر با تيرماه؛ در متن بابلي: نهمين روز از ماه «دُئـوزو»؛ در متن آرامي: روز نهمِ ماه «تَـموز». همسانيِ شمارة روزها در تقويمهاي متفاوتِ يادشده در گزارش اصلي و روايتهاي عيلامي، بابلي و آراميِ كتيبة بيستون، نشاندهندة اين است كه آن تقويمها از نظام گاهشماريِ يكساني پيروي ميكرده و در نام ماهها با يكديگر متفاوت بودهاند.
{5} ــ دانسته نيست كه آيا داريوش با كاربرد دو واژة «اووامَـرشييوش- اَمَـرييَـتـا» (مردنِ به خودمـرگي)، از «مـرگ طبيعي» سخـن ميراند؛ يا از «خـودكشي» و يا از «عمل سهويِ منجر به مرگ».
{6} ــ نخستين ماهِ سال هخامنشي و برابر با مهـرمـاه؛ در متن بابلي: دهمين روز از ماه «تَـشريتو».
{7} ــ در متن بابلي: من نيايشگاههاي خدايان را كه مُغ گَئومات ويران كرده بود، بازسازي كردم.
{8} ــ بخشهايي از اين بند كتيبة داريوش شباهت فراواني با كتيبة كورش هخامنشي دارد: “… فرمان دادم كه همة مردم در پرستش خداي خود آزاد باشند و آنان را نيازارند. … همة شهرهايي را كه ويران شده بود، از نو ساختم. فرمان دادم تمام نيايشگاههايي كه بسته شده بودند را بگشايند. همة خدايان اين نيايشگاهها را به جاهاي خود بازگرداندم. همة مردماني كه آواره و پراكنده شده بودند را به جايگاههاي خود برگرداندم و خانههاي ويران آنان را آباد كردم. (برگرفته از منشور كورش هخامنشي، از همين نگارنده).
{9} ــ در متن بابلي: « اَتْـريـنَـه».
{10} ــ سومين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با آذرماه؛ در متن بابلي: بيست و ششمين روز از ماه «كِـسليمو»؛ در متن آرامي: روز 26 ماه «كِـسْـلِـوْ».
{11} ــ چهارمين ماه تقويم هخامنشي و برابر با ديماه؛ در متن بابلي: دومين روز از ماه «تِـبِـتـو»؛ در متن آرامي: روز 2 ماه «تِـبِـت».
{12} ــ منظور سپاهيان ذخيرهاي كه در جنگ شركت نداشتهاند.
{13} ــ قرائت اين واژه به سبب تخريب متن، مشكوك است. در متن آرامي «هَـنَـبان» آمده است.
{14} ــ در اينجا و در بسياري از بندهاي ديگر، شمار دقيق كشتهشدگان و اسيران سپاه دشمن در ترجمههاي بابلي و آراميِ كتيبة داريوش در بيستون آورده شده است. اما گاهي اين آمار در اين دو ترجمه متفاوت است كه شايد از اشتباه كاتب و يا از تخريب كتيبهها ناشي شده است. شمار كشتهشدگان مادي در متن بابلي 3827 نفر آمده؛ در حاليكه در متن آرامي تعداد 5827 نفر ثبت شده است.
{15} ــ هشتمين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با ارديبهشتماه؛ در متن بابلي: هشتمين روز از ماه «اَيارو» (اَيار)؛ در متن آرامي: روز 8 ماهِ «اييار».
{16} ــ نهمين ماهِ تقويم هخامنشي و برابر با خردادماه؛ در متن بابلي: نهمين روز از ماه «سيمانو»؛ در متن آرامي: روز 9 ماه «سيوَن».
{17} ــ منظور روز سيام ماه. در متن بابلي: روز سيام از ماه «اَيارو» (اَيار)؛ در متن آرامي: روز 30 «اييار».
{18} ــ هفتمين ماه تقويم هخامنشي و برابر با فروردينماه؛ در متن بابلي: بيست و پنجمين روز از ماه «نيسانو»؛ در متن آرامي: روز 25 ماه «نيسان».
{19} ــ متن پارسي باستان از تاريخ اين نبرد ياد نميكند؛ اما در متن بابلي اين نبرد در روز پنجم از ماه «تَشريتو» ثبت شده است كه با روز پنجم از ماه هخامنشيِ «باگَـيادَئيش» (مهرماه) برابر است.
{20} ــ همنامِ سرداري ارمني كه در بند 7 ستون دوم از او ياد شد.
{21} ــ در متن پارسي باستان: «خْـشَـثْـرَپاو» (شهربان/ استاندار). همين واژه به گونة «ساتراپ» به زبان يوناني راه يافته است.
{22} ــ اما از نخستين آشوب/ شورش سخني نرفته است.
{23} ــ نگاه كنيد به پانويس 13.
{24} ــ ظاهراً نام ديگر « اَنشان». درمتن عيلامي « اَن- شا- اَن» آمده است.
کتیبه بیستون
داریوش شاه گوید: برای سومین بار شورشیان گرد آمدند تا با دادارشی نبرد کنند. در نزدیکی دژ اویاما در ارمنستان صف آرایی نمودند. اهورامزدا مرا یازی کرد. بخواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را در هم شکست. در روز نهم ماه تایگاریش نبرد آغاز شده بود. پس از این دادارشی در ارمنستان در انتظار من بود تا آنکه من به ماد رسیدم. داریوش شاه گوید: من یک نفر پارسی بنام وائومیسا را به ارمنستان فرستادم و به او گفتم برو سپاه شورشگر که خود را به نام ارتش من نمی نامند، درهم شکن. پس از این وائومیسا رهسپار شد. آنگاه که او به ارمنستان رسید شورشیان گرد آمدند و رفتند تا با وائومیسا نبرد کنند. در ناحیه ایزالا در آشور نبرد آغاز شد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشگر را تار و مارکرد. در روز 15 ماه آناماک نبرد آغاز شده بود. داریوش شاه گوید: برای بار دوم شورشیان گرد آمدند تا با وائومیسا نبرد کنند. در ناحیه آئوتیارا در ارمنستان نبرد را آغاز کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را تار و مار کرد. ماه توراواخارا به پایان آمده بود که آنان نبرد را آغاز کرده بودند. پس از این وائومیسا در ارمنستان در انتظارم بود تا آنکه من به ماد رسیدم. داریوش شاه گوید: سپس از بابل خارج شدم و به ماد آمدم. آنگاه که به ماد رسیدم فرورتیش که خود را پادشاه ماد نامیده بود با سپاه خود به شهر کوندوروش در ماد در آمد تا با من نبرد کند. سپس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا من سپاه فرورتیش را شکست دادم. در روز 25 ماه آکادونیش ما نبرد را آغاز کردیم. داریوش شاه گوید: سپس فرورتیش با سواران کمی فرار کرد و به سرزمین ری در ماد رهسپار شد. سپس من به دنبالش سپاه فرستادم. فرورتیش دستگیر شد و او را به نزد من آوردند. من بینی و گوش و زبان او را بریدم و یک چشم او را در آوردم. دست و پا بسته بر دروازه های من نگاه داشته شده بود و همه مردم او را میدیدند. آنگاه من در همدان او را دار زدم. و پیروان بر جسته او را در درون دژ آویزان کردم. داریوش شاه گوید: آنگاه یک نفر بنام چیساتاخما اهل ساگارتی نا فرمان شد. او به مردم می گفت من در ساگارتی شاه هستم. از دودمان هوخشتره هستم. آنگاه من ارتش پارس و ماد را فرستادم. من یک نفر سردار اهل ماد بنام تهماسپاد را رهبر آنان کردم. به او چنین گفتم: بروید و سپاه شورشی را که خود را ارتش من نمی نامند در هم شکنید. آنگاه تهماسپاد رهسپار شد و با چیستاخما نبرد آغاز کرد. اهورامزدا به من یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشی را در هم شکست و چیستاخما را دستگیرکرد و او را نزد من آورد. سپس من بینی و گوش او را بریدم و یک چشم وی را در آوردم و او را بر دروازه های من دست و پا بسته نگاه داشته بودند و همه مردم او را می دیدند سپس من او را در اربل دار زدم. داریوش شاه گوید: اینست آنچه من در ماد انجام دادم. پارت و گرگان بر من شوریدند و به سوی فرورتیش رفتند. پدرم ویشتاسپ در پارت بود. مردم او را رها کردند و نا فرمان شدند. سپس ویشتاسپ با سپاهی وفادار رهسپار شد. در نزدیکی شهر ویشپا اوزاتی در پارت با پارتها نبرد کرد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ویشتاسپ قشون شورشی را در هم شکست. در روز 22 ماه ویاهنا آنها نبرد را آغاز کردند.
ستون سوم
داریوش شاه گوید: سپس من ارتش ایران را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم، چون این ارتش نزد ویشتاسپ آمد، ویشتاسپ این ارتش را در اختیار گرفت و در شهری بنام پانی گرابان درپارت با شورشیان به نبرد شد. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ویشتاسپ سپاه شورشگران را در هم شکست. این نبرد در روز اول ماه گرماپاد آغاز شده بود. داریوش شاه گوید: سپس کشور از آن من شد. این است آن کاری که من درپارت انجام دادم. داریوش شاه گوید: سرزمین مرو دست به شورش زد. مردی بنام فرادا را به سرداری برگزیدند. سپس من به نزد یک نفر ایرانی بنام دادارشی شهربان بلخ پیغام فرستادم و گفتم: برو و سپاهی را که خود را بنام من نمینامد، درهم شکن. آنگاه دادارشی با سربازان رهسپار شد و با مروی ها نبرد کرد. اهورامزدا مرایاری داد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را در هم شکست. این نبرد در روز 23 آسیادیا آغاز شد. داریوش شاه گوید سپس کشور از آن من شد این است آنچه من در بلخ انجام دادم. داریوش شاه گوید: مردی بنام وهیزاداتا در شهر تاروا در سرزمین یااوتیا در پارس می زیست او دومین کسی بود که در پارس آشوب به پا کرد و به مردم گفت من بردیا پسر کوروش هستم. سپاه پارسی که در کاخ او بودند و از یادیا آمده بودند، شورش کردند و به وهیزاداتا پیوستند. وی در پارس شاه شد . آنگاه من ارتش پارسی و ماد را که نزد من بودند، گسیل داشتم. مردی ایرانی بنام آرتا وارد یا که از سرداران من بود به فرماندهی آنان برگزیدم. بقیه ارتش به همراهی من به ماد رفتیم. سپس آرتاواردیا با سربازان خود به پارس درآمد. آنگاه که او به پارس رسید، وهیزاداتا که خود را بردیا مینامید با سپاه خود بسوی شهر رخا در پارس رفت تا آنکه با آرتا واردیا نبرد کند. سپس نبرد آغاز شد اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه وهیزاداتا را درهم شکست. در روز 12 ماه تور ا وا خارا نبرد آغاز شد. داریوش شاه گوید : سپس وهیزاداتا با سواران کمی گریخت. و وارد پیشیا ا وواده (پاسارگاد) شد. از آنجا سپاهی را آماده ساخت و دگر بار رهسپارشد، تا با آرتا واردیا نبرد کند. در کنار کوه پرگا به نبرد شدند، اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه وهیزداتا را در هم شکست. در روز 5 ماه گرماپاد این نبرد آغاز شد. وی وهیزداتا و پیروان برجسته ا و را دستگیرکرد. داریوش شاه گوید: سپس من وهیزاداتا و پیروان برجسته او را در شهر اووادای چایا در پارس به دار آویختم. داریوش شاه گوید: وهیراداتا که خود را بردیا مینامید، بر علیه شهربان من درآراخوزی بنام ویوانای سپاه فرستاد او یک نفر را فرمانده سپاه کرد و به اوگفت: بروید و سربازانی را که خود را ارتش داریوش مینامند در هم شکنید. پس اراین سپاه وهیزاداتا رهسپار شدند، تا با ویوانای نبرد کنند. در کنار دژ کاپیشاکانیش نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشگران را در هم شکست، در روز 13 ماه آناماک نبرد آغاز شد. داریوش شاه گوید: شورشیان دوباره گرد آمدند و رفتند تا با ویوانای نبرد کنند. در ناحیه گاندوتا وا نبرد کردند اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را درهم شکست. در 7 ماه ویاخنا نبرد آغاز شد. داریوش شاه گوید: آنگاه کسی که از سوی وهیراداتا علیه ویوانای گسیل شده بود با شمار کمی سوار فرار کردند. او وارد دژ آرشادا در آراخوزی شد. سپس ویوانای با سربازانش به دنبال وی رفت و او را با کسا نش که از پیروان برجسته اش بودند، دستگیر نمود وآنها را کشت. داریوش شاه گوید: پس از این کشور از آن من شد. اینست آنچه در آراخوری بدست من انجام شد. داریوش شاه گوید: تا هنگامی که من در پارس و ئمتد بودم بابلی ها برای بار دوم شورش کردند. مردی بنام آراخای ارمنی پسر خا لدت در بابل شورش کرد. در ناحیه دوبا ل او مردم را چنین فریب میداد: من نبوکدنصر پسر نبونید هستم، آنگاه بابلیان بر من شورش کردند و به سوی آراخای رفتند او بابل را گرفت و در بابل شاه شد. داریوش شاه گوید: من ارتش به بابل فرستادم. مردی پارسی را از میان سردارانم بنام ویندا فا رنا را به فرماندهی آنان برگزیدم و به آنان چنین گفتم: بروید و سپاه بابل را که خود را بنام من نمیدانند در هم شکنید. پس ویندا فارنا با ارتش به بابل رفت. اهورامزدا مرا یاری کرد. به خواست اهورامزدا ویندا فارنا بابلی ها را شکست داد، و دست و پا بسته آنان را آورد. در روز 22 ماه وارکازانا آراخای که خود را نبوکد نصر (بخت النصر) مینامید وکسانی که از پیروان برجسته وی بودند دستگیر شدند. من دستوردادم آراخای و پیروان برجسته اش را در بابل به دار آویزند.
شورش گئومات در کتیبه بیستون
پس از مرگ کوروش فرزندش کمبوجیه به تخت نشست. او در ابتدا به علت بد گمانی و برای حذف رقیب دستور قتل برادرش بردیا را داد. کمبوجیه پس از تثبیت حکومت تصمیم به فتح مصر گرفت. نبرد شدیدی بین نیروهای ایرانی و مصری درگرفت و پایتخت مصر درمحاصره ارتش ایران قرارگرفت. با ابتکار ایرانیها و پرتاب لاشه گربه به داخل شهر مصریها مقاومت خود را از دست دادند، و تسلیم شدند زیرا گربه نزد مصریها موجودی مقدس به شمار میرفت و با دیدن لاشه آن مصریها روحیه خود را از دست دادند. کمبوجیه تازه از فتح مصر فراغت یافته بود که خبر شورش بردیا را شنید او که از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شده بود تصمیم به بازگشت گرفت. ولی در بین راه بیمار شد و درگذشت.
شورش بردیا (گئومات مغ )
پس از لشکر کشی کمبوجیه به مصر گئومات مغ که از قتل بردیا اطلاع داشت ازغیبت طولانی او استفاده کرد و خود رابردیا خواند. او مالیات سه سال را بخشیده و خدمت اجباری در نظام را حذف کرده بود و بدین طریق طرفداران زیادی در بین مردم یافته بود. داریوش پسر عموی کمبوجیه که سمت نیزه دار او را نیز داشت پس از مرگ کمبوجیه تصمیم به در دست گرفتن قدرت گرفت. گئومات برای اینکه شناخته نشود به ایالت پارس نرفته بود. بلکه در ایالت همسایه پارس، کرمان (ژرمن) و در دژی بنام سیکه یووتیش (شن دژ) سنگر گرفت. داریوش در این محل، به یاری دوستان خود گروه هفت تنان توانست گئومات را مغـلوب کند، این واقعه در روز 29 سپتامبر سال 522 پیش از میلاد رخ داد. با قتل گئومات تمام ایالات سر به شورش گذاردند و داریوش پس از یک سال توانست بر امپراطوری مسلط شود و روز 28 دسامبر سال 521 پیش از میلاد آخرین شورشی نیز از پای درآمد. داریوش برای اینکه مردم از اقدامات او آگاه شوند دستور داد بر سر راه قدیم ماد به بابل که از راههای پر رفت و آمد محسوب میشد. به تقلی از انوبنی نی شاه لولوبی که بر نه دشمن غلبه کرده بود. کتیبه ای به خط عیلامی نقرکنند. (داریوش نیز بر نه نفر از سران شورشی ایالات غلبه کرده بود )، این محل بغستان (جایگاه خدایان) نام دارد که در پهلوی بهستان و در پارسی بیستون تلفظ میشود. دلیل اینکه این کتیبه ابتدا به خط عیلامی است، آن است که در آن زمان خط میخی پارسی باستان وجود نداشت و بعدا به کتیبه اضافه شده است. در کنار این کتیبه، کتیبه ای نیز به خط بابلی حک شد. داریوش نبود خط مستقل برای امپراطوری را نقص بزرگی دانست و دستور داد تا منشیان عیلامی و آرامی خط جدیدی ابداع کنند که این خط 37 نشان داشت و این خط درزیر کتیبه حک شد.
داریوش بیستون:
داریوش شاه گوید: کسی که در زندگانی و پس از زندگانی اهورامزدا را ستایش کند شادی و نیک روزی از آن او خواهد بود.
من داریوش (داریه وهوش = دارنده هوش ودانایی) شاه بزرگ. شاه شاهان. شاه پارس. شاه کشورها. پسر ویشتاسب. نوه ارشام .هخامنشی. داریوش شاه گوید: پدر ویشتاسب ارشام. پدرارشام آریارمنه (آریارمنه = آرامش دهنده قوم آریایی) پدر آریارمنه چیش پش پدر چیش پش هخامنش است. داریوش شاه گوید: از این روی ما خود را هخامنشی مینامیم. ما از دیر باز نژاده بوده ایم (اصیل زاده) از دیر باز خاندان ما شاهی بود. داریوش شاه گوید هشت تن از خاندان ما پیش از این شاه بودند. من نهمین شاه هستم. ما نه نفر از قدیم شاه هستیم. داریوش شاه گوید: به بخشش اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد. دازیوش شاه گوید: اینست کشورهایی که به بخشایش اهورامزدا به من رسیده است و من در این کشورها شاه هستم. پارس. عیلام. بابل. آشور. عربستان. مصر. کشورهای کنار دریا. اسپارت (سارد. لیدی). یونان. ماد. ارمنستان. کاپادوکیه. پارت. زرنگ (سیستان ). هرات (آریا). خوارزم. باکتریا (بلخ). سغد. قندهار. سکا. سته گوش. رخج (آراخوزی). مکا. روی هم بیست وسه کشور. داریوش شاه گوید: این کشور به بخشایش اهورامزدا به من داده شد و آنها به فرمان من هستند و خراج میدهند. آنچه آنها را گفتم چه در روز چه در شب انجامش دادند. داریوش شاه گوید: در این کشورها هر آن کس وفادار بود او را پاداش دادم و هر آنکس خیانت کرد او را سخت گوشمال دادم. به یاری اهورامزدا آن کشورها قانون مرا پذیرفتند. همان گونه که به آنها گفتم. همان گونه انجام دادند. داریوش شاه گوید: اهرامزدا این شاهی را به من داد. اهورامزدا مرا یاری داد تا این پادشاهی را بدست آورم. به بخشایش اهورامزدا من سرور این کشورها هستم. داریوش شاه گوید: اینست آن کارهایی که پس از شاهی به انجام رساندم. پسر کوروش کمبوجیه از دودمان ما در اینجا شاه بود. این کمبوجیه برادری داشت بردیا که با کمبوجیه از یک مادر و یک پدر بودند. آنگاه کمبوجیه این بردیا را کشت. مردم نمی دانستند بردیا کشته شده است. سپس کمبوجیه به مصر رفت. پس از آن مردم شورش کردند. و در ماد و دیگر کشورها دروغ فراوان شد. داریوش شاه گوید: آنگاه یک نفر مغ بنام گئومات در پیشیا اوواده(پاسارگاد) در نزدیکی کوه آرکادریش شورشی برپا کرد. وی در روز 14 ماه و یاخنا شورش کرد. او به مردم به دروغ میگفت: من بردیا پسر کوروش برادر کمبوجیه هستم. سپس همه مردم شورش کردند و از کمبوجیه به سوی گئومات رفتند. و هم پارسی و ماد و دیگر کشورها. در روز نهم ماه گرماپاد وی پادشاهی را در دست گرفت. پس از آن کمبوجیه به مرگ خودش در گذشت. داریوش شاه گوید: این پادشاهی که مغ گئومات از کمبوجیه گرفت از دیر باز به خاتدان ما با یسته بود. مغ گئومات پارس و ماد و دیگر کشورها را از کمبوجیه گرفت. و جزو سرزمین خود کرد و پادشاه شد. داریوش شاه گوید: هیچکس نه پارسی و نه مادی از دودمان ما نبود که پادشاهی را از دست گئومات مغ بگیرد. مردم خیلی از او می ترسیدند. او کسانی را که بردیا را میشناختند اعدام میکرد. برای اینکه هیچکس نداند که من بردیا پسر کوروش نیستم. هیچکس جرات آن را نداشت که علیه مغ گئومات سخنی بگوید. تا آنکه من سر رسیدم آنگاه من به درگاه اهورامزدا نیایش کردم. اهورامزدا مرا یاری داد در روز 10 ماه باگادیش من با بسیاری از مردم مغ گئومات و همه پیروانش را کشتم. در دژ سیکایا اوواتیش (شن دژ) در ناحیه نسا در ماد وی را کشتم. پادشاهی را از دست او گرفتم. به یاری اهورامزدا شاه شدم. اهورا مزدا پادشاهی را به من داد. داریوش شاه گوید: پادشاهی را که از دودمان ما گرفته شده بود. مانند گذشته بر پای کردم. نیایشگاه هایی را که مغ گئومات ویران کرده بود (بنا کردم). من چراگاه ها و دام ها و رعیت را با اموالی که مغ گئومات از آنها گرفته بود به مردم باز گرداندم. من مردم را در جایشان استوار نمودم. من مردم پارس و ما د. دیگر کشورها را بر قرار ساختم. من آنچه را که به تاراج رفته بود باز کرداندم. من این کار را به یاری اهورامزدا انجام دادم. من توانستم تا دودمان خود را در جای خود استوار نمایم. من به یاری اهورامزدا توانستم تا نگذارم مغ گئومات خانه ما را تصرف کند. داریوش شاه گوید: اینست آنچه که من پس از شاهی انجام دادم. داریوش شاه گوید: پس از آنکه من مغ گئومات را کشتم یک نفر بنام اوسرینا پسر اوپادرام در عیلام شورش کرد او به مردم میگفت من شاه عیلام هستم. سپس عیلامی ها شورش کردند و به سوی آسرینا رفتند. او در عیلام پادشاه شد. یک نفر در بابل به نام نیدینتوبل پسر آنایرا شورش کرد. او مردم را چنین می فریفت: من نبوکدنصر (بخت النصر) پسر نبونید هستم. سپس همه مردم بابل به سوی او رفتند. بابل نا فرمان شد و او پادشاهی را در بابل دردست گرفت. داریوش شاه گوید: سپس من به عیلام فرستادم آسرینا دست و پا بسته نزد من آورده شد و من او را کشتم. داریوش شاه گوید: آنگاه من به سوی نیدینتوبل به بابل رهسپار شدم. سپاه نیدینتوبل دجله را در دست داشت و در آنجا بود و کشتی ها هم در آنجا بودند. آنگاه من سپاهیان را سوار آنها کردم و دیگران را سوار شترها و برای بقیه اسب فراهم کردم. به یاری اهورامزدا از دجله گذشتیم در آنجا سپاه نیدینتوبل را شکست دادم. نبرد ما در روز 26 ماه آسیادیا روی داد. داریوش شاه گوید: آنگاه من رهسپار بابل گردیدم. هنوز به بابل نرسیده بودم که نیدینتوبل که خود را نبوکدنصر مینامید. با سپاه خود به شهر زازان در نزدیکی فرات رسید تا با من نبرد کند. پس ما نبرد کردیم. اهورامزدا مرایاری داد. به خواست اهورامزدا من سپاه نیدینتوبل را تار و مار کردم. بقیه به آب ریخته شدند و آب آنها را برد ما در روز 2 ماه آناماک نبرد کردیم.
ستون دوم
داریوش شاه گوید: بعد از این نیدینتوبل با چند سوارگریخت و به بابل وارد شد. آنگاه من به بابل رفتم. به خواست اهورامزدا بابل را گرفتم و نیدینتوبل را دستگیر کردم. داریوش شاه گوید: آنگاه که من در بابل بودم این کشورها نا فرمان شدند، پارس. عیلام. ماد. آشور. مصر. پارت. سته گوش. سکاییه. داریوش شاه گوید: یک نفر بنام مارتیا پسر چین چیخ ری از شهر کوگانکا در پارس و عیلام شورش کرد به مردم میگفت که من ایمانیش شاه عیلام هستم. داریوش شاه گوید: در آن هنگام من در نزدیکی عیلام بودم. عیلامی ها از من ترسیدند، مارتیا را که سر کرده آنان بود گرفتند و کشتند. داریوش شاه گوید: یک نفر اهل ماد بنام فرااورتیش در ماد برخاست و به مردم گفت من خشتریته از دودمان هوخشتره هستم. سپس سپاه ماد که در کاخ او بود نا فرمان شد و بسوی آن فرااورتیش رفت. او در ماد شاه شد. داریوش شاه گوید: سپاه پارسی و مادی که زیر فرمان من بود کم شمار بود. پس از آن من ارتش فرستادم. فرمانده آنها یک نفر پارسی بنام ویدارنا بود به آنها گفتم بروید و سپاه ماد را که خود را ارتش من نمیداند در هم بشکنید. آنگاه ویدارنا با سربازان رهسپار شدند. آنگاه که به ماد در نزدیکی شهری بنام ماروش رسید نبرد با مادها را آغاز کرد. آن کس که سرکرده مادها بود در آن زمان آنجا نبود. اهورامزدا مرا یاری داد. به یاری اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را درهم شکست. این نبرد در روز 27 ماه آناماک آغاز گردید پس از این سپاه من در ناحیه کامپاندا در ماد در انتظار بودند تا آنکه من به ماد رسیدم. داریوش شاه گوید: یکی از سرداران ارمنی من بنام دادارشی را به ارمنستان فرستادم و او را گفتم: برو سپاه شورشیان را که خود را بنام من نمیدانند. در هم شکن. پس از این دادارشی رهسپار شد. آنگاه که وی به ارمنستان رسید شورشیان گرد آمدند تا با دادارشی نبرد کنند. در زوزاخی در ارمنستان صف آرایی کردند. اهورامزدا مرا یاری داد. به یاری اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را تار و مار کرد. در روز 8 ماه توخارا نبرد آغاز شد. داریو ش شاه گوید: برای دومین بار شورشیان گرد آمدندتا رهسپار نبرد بادادارشی شوند. آنان در دژ تیگرا (تیز. تند. سرکش) در ارمنستان نبرد کردند. اهورامزدا مرا یاری کرد. بخواست اهورامزدا ارتش من سپاه شورشیان را تار و مار کرد. این نبرد روز 18 ماه تور اواخارا آغاز شده بود.
دعای داریوش
((خداوندا این سرزمین را ازدشمن، ازخشکسالی، ازدروغ محفوظ دار))
داریوش اول
به خواست اهورامزدا من چنینم، که راستی را دوست دارم و ازدروغ روی گردانم. دوست ندارم که ناتوانی از حق کشی در رنج باشد. همچنین دوست ندارم حقوق مردم به سبب کارهای ناتوان فرمانده هان آسیب برسد. آن چه را که درست است من آن را دوست دارم. من دوست و برده دروغ نیستم . من دشمن دروغ هستم. من بد خشم نیستم حتی وقتی خشم مرا برمی انگیزاند. آن را فرو مینشانم. من سخت بر هوس خود فرمانروا هستم.
این بخشی از سخنان داریوش در سده شش پ.م است که داریوش درکتیبه اش اعلام میکند.
لطفاً جهت نوشتن نظر به وبلاگ اصلی در اینجا بروید.
Anoosh Raavid حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم سنت گریزی و دانایی قرن 21، تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار در وبلاگ انوش راوید بنام: جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com