الفبای عربی  

   دروغ مهاجرت آریایی ها به ایران

      افسانه جابجایی و مهاجرت آریاییان از دشت های شمال آسیای میانه و پامیر و شمال هندوستان و پراکندگی آنان در خاورمیانه واروپا فریب و دروغ است،  اروپاییان آنرا ساخته و پرداخته اند،  تا ایران ها نتوانند بخوبی خود و تاریخشان را بشناسند.  دلایل برای این اثبات این دروغ بسیار است،  که تعدادی را ذکر می کنم،  البته برای مفهوم بیشتر،  مطالعه و پیگیری وبلاگ انوش راوید مهم می باشد..

     مردم امروزه آن بخش های وسیع از شمال شرقی قاره کهن،  هیچگونه مانندگی اندام و چهره با آریاییان اروپا خاور میانه ندارند،  بیشتر به مردم خاور آسیا می مانند،  که دیدگان کج و تنگ و گونه های پهن دارند.  اگر بگوییم که این افسانه درست است،  باید بپرسیم که اگر ایلی یا خانواده ای به هر بهانه و برهان از جایی کنده شده،  و به جای دیگر کوچ می کنند، باید چپ و راست و بالا و پایین سرزمین خود را شناسایی نماید،  و به بهترین موقعیت که برای زندگی مناسب است،  مهاجرت کنند و بروند .  در شمال و خاور پامیر و هندوستان پهنه گسترده و بارور و خرم چین و هند و آسیای جنوب شرقی را می توان دید که آبادتر از بخش های باختر یست که آریاییان بدانجا کوچ کرده اند.  باید پرسید چرا آریاییان به سوی چین و هند و چین نرفتند،  و به سوی باختر به راه افتادند.  برای این پرسش پاسخ درستی وجود دارد،  چون آریاییان از شمال آسیای میانه و پامیر کوچ را آغاز نکردند،  که از آنجا به چپ و راست و بالا و پایین پراکنده شوند.  هیچ گونه نشانه ای که کوچ را از نیمروز (خاور) نشانه و برهان باشد،  در دست نیست و اگر هست درباره آنها به نادرست داوری گردیده، کوچ ها و مهاجرت ها مانند شهر سلاطین بوده است.

     در چند سال گذشته آنچه در کناره رودخانه سن از زیر زمین بیرون آورده شده نشان می دهد که «گل» ها که خانواده ای آریایی هستند 7000 سال پیش در آنجا شهر نشین بوده و می زیسته اند این تپه از نژاد آریا هنوز به این نام خوانده می شوند،  و کهن ترین یافته ای که در ایران از زیر خاک به دست آمده است نیز به 7000 سال پیش می رسد.  نادرست است بگوییم که آریاییان 7000 سال پیش هم در ایران و هم در کناره رودخانه سن میزیسته اند.  اگر آریاییان از خاور به راه افتادند اول در ایران و اندک اندک پس از گذر هزاران سال در کرانه پایانی اروپا نشیمن گرفته اند (شاید 7000).  بنابر این کوچ آریاییان در زمانی بسیار دورتر شاید 20 ـ 15 هزار سال پیش آغاز گردیده است.  هیچگونه یافته زیرزمینی از آن زمان یافت نشده،  15 ـ 20 هزار سال پیش با پایان دوره یخبندان زمین نیز هم آهنگ است.  چنانکه می دانیم در زمانی نزدیک 15 ـ 20 هزار سال پیش سراسر بخش شمالی گوی زمین را سرما و یخبندان فرا گرفته بوده و بجز کرانه های بالایی دریای هند و عمان  که بیشتر بوده،  ماندگاری زیستن و تکامل گونه انسان را یاوری می کرده دیگر سرزمینها شایستگی کمتری برای زندگانی داشته اند.

      بنا بر این بهتر است بگوییم که آرینها با دگرگونی آب و هوا و بهتر شدن زمین برای زیستن و فزونی یافتن شمار انسانها و کمبود جا در زمان های بسیار دور و دراز به چهار سوی خود کوچ کرده اند،  باز پرسش اینست، از کجا؟  زیرا گفتیم که نشستگان دشت پامیر به سوی شمال و خاور نرفته اند.  بسیار به اندیشه نزدیک است که آریاییان که نام خود را به سرزمینشان نیز (ایران) داده اند در 15 ـ 20 هزار سال پیش که آب و هوای زمین گرمتر شده و شایستگی بیشتر برای زیستن یافته است از ایران به چهار سوی خود کوچیده اند، از خاور به سوی هندوستان، از شمال به سوی روسیه امروز و قفقاز، سپس به سوی اروپا و از باختر به سوی بین النهرین و بالکان و یونان و از جنوب دریا هم نتوانسته است،  از جنبش و کوچ آنان جلوگیری نماید،  زیرا هم اکنون نشانه های زبان ایرانیان کهن در زبان بومی مردم «شیسل» دیده و شناخته می شود.  پس این درست است که در 15 ـ 20 هزار سال پیش آریاییان از ایران برای یافتن جایگاه زیست بهتر به جنبش در آمده و هر خانواده ای به سویی که به آن دسترسی داشته کوچیده اند، واژه (زمین لاد) امروزه نیز درزبان یونانی کار برد دارد و به گوش میخورد این واژه همان زمین و سرزمین را به اندیشه و یاد می آورد که بخش (زمین) آن در خاور و بخش (لاد) یا (لند) در باختر جایگزین سرزمین و کشور شده است.  به زبان دیگر ((ایرلند)) همان ایران زمین است،  و زیباست اگر بدانید که بخشی از مردم آنجا خود را مانند خانواده ی «گیل» می دانند که همان «گیلک» ها هستند، که در شمال ایران هم زندگی میکنند.  بنابر این از سرزمین ایران، نژاد آریایی کوچ کرده و زبان خود را در شمال آسیا و خاورمیانه و هندوستان و اروپا پراکنده است،  و از آن زبان مادر می باشد،  که گویش های آریایی امروز پدید آمده و در سراسر جهان ساخته و پرداخته شده اند.

      در صحرای قره قوم ترکمنستان واقعیت تاریخی مهمی،  4000 سال است آرام در کناره جنوبی آمو دریا یا جیحون مابین شهر های تاریخی اورگنج، خیوه، بخارا، در زیر خاک خوابیده بوده.  امروز شهر باستانی بسیار بزرگی از دل خاک سر بر آورده که خبر از 2000 سال پیش از میلاد می دهد زمانی که رودخانه از کناره آن می گذشت و شهری مهم و آباد بود در وسعت ده کیلومتر مربع بدون حصار که خبر از جمعیت بیش از یکصد هزار نفر را میداد،  ولی تا کنون مساحت خیلی کمی کاوش شده است.  3800 پیش مسیر رودخانه عوض گردیده،  و در ضمن رشد جمعیت شهر باعث شده بود مردم به جاهای دیگری هجرت کنند.  فعلاً این شهر را بدلیل فراوانی آرامگاه ها و گبرستان های بزرگان شهر سلاطین نام نهاده اند.

      آنچه که از آثار پیداست مردم آن زرتشتی بودند و آتشکده هایی در آن است و مدارکی که فعلاً آنها را آشکار نمی کنند و می گویند اولین محل پیدایش دین های ایرانی و هندی است.  آثاری که از دل خاک بیرون آمده خیلی گویا و جالب هستند گبرستان ها و آرامگاه های زرتشتی،  و همچنین می گویند مردم آن بعد از بی آبی  بسمت ایران کنونی مهاجرت کرده اند. این قدیمی ترین مکان کشف شده با تمدن زرتشتی است،  که با مطالعه و تحقیق آن،  تاریخ به جاهای جدید برده می شود و چه بسا دانش گذشته ما را دگرگون نماید.

    الفبای عربی  

      ایرانیان،  الفبای عربی را از روی الفبای کوفی ایرانی،  که از روی الفبای کردی پهلوی رونوشت شده بود بنیاد نهادند.  بیشتر از نیمی از واژه های کنونی عربی واژه های معرب شده از گویشها و زبان های ایرانی می باشد،  و تنها بخش کمی از آن متعلق به اعراب میباشد.  خود واژه عرب (ارب) در اصل ارپ،  یک واژه پهلوی و به معنی بیگانه است.  سرزمین عرب قبل از اسلام در دوران قبایل اولیه بسر می برد،  و از هر گونه دانشی تهی بوده است،  و تنها کشور عربی که کمی از دانش بهره داشت، دولت حیره بود،  که این دولت را ساسانیان بنیان نهادند،  و تماما تحت تاثیر ایران بود،  حتا دولت یمن نیز بخشی از ایران بود.  با توضیحات واقعی دیگر،  عرب، ارب یعنی فرزند رب،  مانند عجم، اجم یعنی فرزند جم،  که در این قبیل موارد به اشتباه یا مغرضانه جهت ایجاد دشمنی بین ملل قاره کهن،  عجم را گنگ گفته اند.  واژه ها و گفته های هر دوره تاریخی را باید با اندیشه و دید آن دوره بررسی کرد،  در حقیقت اصل این اسامی از دوران قبیله ای است نه ساخته بورژوازی استعماری.

   داستان ایرانی شراب

      در موارد مختلف،  کشورها و سرزمین ها و ملتها داستانها و افسانه ها دارند که اکثر از روی یکدیگر و با تغییراتی گفته و نوشته شده است.  تقریباً همه آنها غیر اصولی و غیر علمی است،  و اگر آنها را بررسی کنیم،  حیوانات هوشمند غیر قابل قبول،  افراد و چیز های از آسمان و عالم غیب آمده،  و... در آنها بسیار است.  فقط انسان های ساده دوران قبیله ای و فئودالی این افسانه های دروغی را باور می کردند،  و اگر امروزه کسی اینها را بعنوان تاریخ بپذیرد، در قهقرایی ذهنی بسر می برد.  ولی می توان به تحلیل و بررسی تاریخ اجتماعی از این داستانها پرداخت،  که در نهایت کمکی برای بدست آوردن تاریخ است.  داستان ایرانی شراب:

     شامیران فرمانروای خراسان که یکی از خویشان جمشید بود،  در شهر هرات به سر می ‌‌برد،  روزی در دامنة دشتی زیبا،  خورگاه (خیمه) شاهی را برافراشته بودند.  ناگهان شاهینی بانگ کنان از آسمان بر زمین نشست،  شامیران از دور نگاه کرد ماری تنومند دید که در گردن شاهین پیچیده،  و با سری آویخته آهنگ (قصد) آن می‌‌ کرد که شاهین را بگزد.  شامیران به همراهانش گفت:  ای شیر مردان، چه کسی این شاهین را از دست این مار می ‌‌رهاند و تیری را به درستی می‌‌اندازد؟  بازان پسر شامیران که بسیار دلیر و نیرومند بود،  و در آن روزگار تیر اندازی چون او نبود،  پای پیش نهاد و گفت:  ای فرمانروا ، کار من است.

     خروشی از کمان برخاست، بازان تیری انداخت چنانکه سرِ مار را در زمین دوخت و به شاهین هیچ گزندی نرسید.  پرندة تیز پرواز که رهایی یافته بود، چند چرخ بر فراز آنها زد و در آسمان ناپدید شد.  چند روز گذشت،  شامیران از آن دشت، در گشت و شکار بود،  که ناگاه سایه ‌ای بر روی خود یافت، سرش را بلند کرد،  شاهینی که بر فراز سر او پرواز می‌‌کرد،  دور شد و در همان جایی که مار مرده بود، بر زمین نشست.  چیزی از منقارش بر زمین انداخت و دمی‌‌ به شامیران نگریست و بانگ برآورد.  شامیران به همراهانش گفت:  پنداری این همان شاهین است که از دست آن مار رهانیدیم و برایمان پاداشی آورده،  زیرا منقار به زمین می‌‌زند،  بروید و بنگرید و آنچه یافتید، بیاورید.

      چند کس رفتند،  شاهین پریده بود و تنها سه دانه در آنجا دیدند،  شامیران دانایان و زیرکان را فرا خواند و آن دانه‌ها را به ایشان نشان داد:  با این دانه هایی که شاهین برایمان پیشکش آورده، چه باید کرد؟  همگان هم رای شدند که دانه‌ها را باید کاشت و نیک نگاه داشت، تا پایان سال چه پدیدار آید.  پس شامیران تخمها را به باغبان خویش داد و گفت:  اینها را در گوشه ‌ای بکار و گردا گردش را پرچین کن تا چهار پایان راه نیابند،  همچنین از گزند مرغان و پرندگان، به دور نگاه دار و همواره مرا از چگونگی‌اش آگاه کن.

     نوروز ماه بود،  چندی گذشت و شاخکی از این تخمها برجست،  باغبان، شامیران را آگاه کرد،  او با بزرگان و دانایان بر سرِ آن نهال شدند.  همه گفتند:  ما تاکنون چنین شاخ و برگی ندیده‌ایم!  و بازگشتند.  چون زمانی دیگر برآمد،  شاخه ‌هایش بسیار شد و برگها پهن گشت و خوشه خوشه درآویخت.  باغبان نزد شامیران آمد و گفت:  در باغ هیچ درختی از این خرمتر نیست.  شامیران به دیدار رفت و به جای نهال، درختی پر خوشه دید،  شگفت ماند و گفت:  شکیبایی باید کرد تا همۀ درختان را میوه برسد،  تا دریابیم میوه این درخت چگونه می‌‌شود.  پس به دانه‌ های غوره هم دست نبردند تا پاییز آمد،  و میوه‌ هایی مانند سیب و امرود (گلابی) و انار رسید.  شامیران به باغ آمد و دید که تاک مانند اروس، آراسته شده خوشه‌هایش بزرگتر گشته،  و از سبزی به رنگ شبه (سیاه براق) درآمده بود،  دانه ‌ها یکایک می‌‌ ریختند.

     یکی از دانایان گفت:  میوۀ درخت همین است و بیش از این، نخواهد بالید،  از آنجا که دانه از خوشه ریختن آغاز کرد،  نشانة سودمندی آبش می‌‌باشد.  آبِ دانه‌ها را باید گرفت و در خمره کرد تا چه پدیدار آید.  هیچکس دانه را به دهان ننهاد،  می‌‌ترسیدند که زهر کشنده ‌ای باشد، آبشان را گرفتند و در خمره نهادند.  چون شیره در خم به جوش آمد، باغبان به شامیران گفت:  این شیره به نرمی ‌‌همچو دیگِ بی آتش می‌‌جوشد!  هرگاه آرامید، مرا آگاه کن.  سرانجام شیره از جوشش بازماند،  همگان با دیدن رنگ دل انگیزش خیره ماندند، بسان یاقوت سرخ می‌‌تابید. یکی گفت:  بهرۀ فرجامین این درخت، همین است،  اما نمی‌‌دانیم که زهر است یا پادزهر؟!  دیگری گفت:  می‌‌توانیم بگوییم مردی خونی (محکوم به اعدام) را از زندان بیاورند و از این نوشاک به او بدهند تا چه پدیدار آید؟

      زندانی را که ترسان از مرگ بود، آوردند و از آن نوشاک دادند،  نوشید و کمی‌‌ روی ترش کرد.  گفتند:  جامی ‌‌دیگر می‌‌خواهی؟  آری!  باز هم به او دادند.  به پایکوبی و آواز و متلک گفتن درآمد!  شکوه فرمانروا در چشمش سبک شد و گفت:  یک جام دیگر بدهید و سپس هرچه می‌‌خواهید با من بکنید که مردان، مرگ را زاده اند!  جام سوم را نیز نوشید،  سرش گران شد و خوابید و تا روز دیگر به هوش نیامد.  چون به هوش آمد، وی را نزد شامیران بردند،  آن چه بود که دیروز خوردی و خویشتن را چگونه می‌‌دیدی؟  نمی ‌‌دانستم که چه می ‌‌خوردم اما خوش بود،  کاش امروز نیز سه جام دیگر از آن می ‌‌یافتم.  نخستین جام را به دشواری نوشیدم زیرا مزه اش تلخ بود،  اما پس از آنکه در معده‌ ام جای گرفت،  دلم آرزوی جامی‌‌ دیگر کرد.  پس از جام دوم شادمانی و طربی در دلم پدید آمد،  به گونه ‌ای که شرم از چشمم رفت و جهان پیشم سبک آمد.  پنداشتم میان من و شما هیچ جداگانگی نیست و غمِ همۀ جهان بر دلم فراموش گشت. و سرانجام با نوشیدن سومین جام از آن نوشاک، به خواب خوش فرو رفتم.... شامیران با شادی و خرسندی، آن زندانی را آزاد کرد و از گناهش در گذشت.

  *********

 * ندانی که  ایران  نشست منست <><> جهان سر به سر  زیر  دست منست *

 * هنر نزد  ایرانیان است و  بـــس <><>  ندادند   شـیر  ژیان  را  بکــس *

 * همه   یکدلانند   یـزدان   شناس <><> بـه   نیکـی  ندارنـد از  بـد هـراس *

 * دریغ است ایـران که ویـران شــود <><> کنام   پلنگان  و  شیران  شــود *

 * نبـاشد چو ایـران  تن  من مـبـاد <><> چـنین  دارم  از  موبد   پــاک یـاد *

 * همـه روی یکسر بجنگ  آوریـم <><> جــهان بر  بـداندیـش تنـگ آوریم *

 * همه سر بسر تن به کشتن دهیم <><> به از آنکه  کشـور به دشمن دهـیم *

 * چنین گفت  موبد  که مرد  بنام <><> بـه از زنـده  دشمـن بر او  شاد  کام *

 * اگر کشت خواهد تو را روزگــار <><> چه نیکـو تر از مرگ در کـار زار *

  کلیک کنید:  شاهنامه

  کلیک کنید:  پاسخ به شبهات تاریخ

  کلیک کنید: دروغ حمله اعراب

 انوش راوید  Anoush Raavid

 حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم  سنت گریزی و دانایی قرن 21، و دروغ های تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ انوش راوید  بنام:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com

تفاوت امپریالیزم با امپریالیزم نو

   تفاوت امپریالیسم با امپریالیسم نو

      امپریالیسم ابتدای قرن 20 بر اساس خواسته های بورژوازی ملی چند کشور پیشرفته بوجود آمد،  بعد از جنگ دوم جهانی امپریالیسم نیمه دوم قرن 20 بنا به بورژوازی فراملی شکل گرفت.  از دۀ آخر قرن 20 و دۀ اول قرن 21 ،  با برداشته شدن کمونیست یعنی شوروی سابق و اقمار آن،  و نیز با انقلاب و انفجار اطلاعاتی و ارتباطی،  سرمایه داری دیگر منحصر به افراد ویژه در کشوری خاص نبود.  با بالا رفتن قیمت نفت در این بیست، سی سال بخش جدیدی از سرمایه داران در کشور های نفتی پدید آمدند،  که خیلی سریع نیمی از ثروت نقدی جهان را در اختیار داشتند،  و متعاقب آن در کشور های سوسیالیستی چین و جمهوری روسیه،  پولدار هایی بوجود آمدند.  این قشر های جدید مالی به دلایل مربوط به کشور های شان می خواستند ناشناس بمانند و در ضمن متقاضی خرید و تجارت سرمایه ای بودند و هستند.

      در نتیجه وضع کلاسیک و چیدمان تاریخی سرمایه داری در دو دهه بر هم خورد،  و تقاضای اعمال نفوذ در سیاست های جهانی توسط گروه های جدید بوجود آمد.  مانند:  یک قرن قبل که چه عرض کنم 40 ، 50 سال پیش یک گروهبان انگلیسی در جنوب خلیج فارس شیخ عوض می کرد و فرمان می راند،  اما امروزه باید بالاترین مقامات کشور هایی امپریالیسم سابق آمریکا،  انگلیس، فرانسه به سرزمین های جنوب خلیج فارس رفته و با کلی التماس حرفی بزند،  چین هم به همین شکل می باشد.  گروه سرمایه داری جدید با خرید سهام عمده شرکت های بزرگ ایالات متحده و اروپا آنها را به چین و هند و غیر منتقل کردند،  و با به دست گرفتن ترفند های متعدد سیاسی و اقتصادی،  امپریالیسم سابق را به زیر کشیدند.  بدینوسیله شکل جدیدی از امپریالیسم بوجود آمده، که دیگر جایگاه آن فقط در کشور های سنتی استعماری نیست،  بلکه بدون داشتن مرکزیت به بخش هایی از کشور های نفتی و چین و روسیه منتقل شده است،  و نرم افزاری اداره می شود.

      هر شیوه نوینی در تمدن بشری نیازمند نامیده شدن با واژه ای جدید است،  تا تعیین واژه جدی توسط فرهنگستان های علوم سیاسی،  من به این شیوه می گویم امپریالیسم نو.  امید دارم که جوانان با هوش ایرانی توانایی پردازش های جدید در واژه های نوین را هر چه بیشتر بدست آورند.  در قرن 20 تعریف از امپریالیسم و عملکرد آن در انحصار کمونیستها و سوسیالیست ها بود،  ولی در ابتدای قرن 21 این عده هنوز بطور کامل از نوشته ها و گفته های قرن 20 استفاده می کنند،  و فاقد تحلیل و تعلیل جدید می باشند.  در این قرن طرح ها و فاکتور ها به سرعت سوخته می شوند،  و نیاز است که سریع نسبت به بررسی های جدید و جدید تر پرداخت شود.  ولی هنوز هیچ واژه تازه ای که به جای نام امپریالیسم نو بکار برم ندیده ام،  همچنین تعریف واضح و روشن در کار و اشل امپریالیسم نو غیر از وبلاگ انوش راوید وجود ندارد.  در صورتیکه برنامه نویس ها و تیوریسین های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی به درستی از امپریالیسم نو ندانند،  و آنرا همان امپریالیسم قرن گذشته بدانند،  بکلی به اشتباه و گمراهی رفته،  و مشکلاتی برای جوامع خودشان بوجود می آورند. 

    جشنها در قرن موج نو

       ایران بزرگ در مرکز فرهنگی قاره کهن قرار دارد،  و همیشه تاریخ به دلایل علم جغرافی ـ تاریخ قرارگاه اصلی تمدن و فرهنگ در این قاره بود است،  و از این سرزمین پاک دلیران،  نو فرهنگ به تمام جهان گسترش یافته است.  کشور ما سرزمینی است،  که از دیر باز به دلیل داشتن شرایط جغرافیایی مناسب و هم چنین فرهنگ والای مردم آن،  زندگی سالم اهمیت بسیاری داشته است.  در طول تاریخ از جانب بزرگان علم و ادب به مردم برای بهتر و سالم زیستن خیلی سفارش شده است.  یکی از سر فصل های این زندگی شاد و خوب،  جشنها و اعیاد ملی است،  که در ایران ارزش زیاد داشته،  در جشنها و اعیاد ایرانی نوشته ام.  امروزه نیز باید به فراخور حال زمانه برای گسترش جشن های سنتی و ملی برنامه ریزی کرد،  و مهمتر از همه هماهنگی این قرنی بین آنها اقدام شود،  تا بزرگی روح ملی گرایی ایرانی را بیشتر شامل شود،  و از یکنواختی جشن های سنتی و ملی خارج گردید.  در گذشته ها بشر قرنها در یک فرهنگ می ماند اما امروز بدلیل امکانات تکنولوژیکی،  رشد فکری تصاعدی گردیده،  و به نوبه خود تکامل و تغییرات ناپیوسته فرهنگی را هم بدنبال دارد.  بنا بر این صرفاً نباید جشن سنتی و ملی را مانند قرن های گذشته اجرا کرد،  بلکه لازم است ابتکار و خلاقیت بخرج داد تا فلسفه ای که با روح جوانان پرشور و پویای افتخار آفرین ایران هماهنگ است،  ایجاد شود.  برای این روزها می توان از مطالعات تاریخی و تاریخ اجتماعی و فرهنگی و نیز افرادی که توانایی قرار دادن گرایشات نو فرهنگی را دارند کمک گرفت.

      دنیایی که در قرن 21 ما در آن زندگی می کنیم کاملاً با قرن های گذشته متفاوت است،  باید این تفاوت را درک کرد و حرکت زمین زیر پاها را حس کرد،  در این باره در قرن سنت گریزی نوشته ام و از تکرار آن خود داری می کنم.  عدم توجه به این موضوع توسط عالمان جغرافی ـ تاریخ دو دلیل دارد،  اول درک نکردن،  ممکن است بسیاری بخوانند و چیزهایی از موج نو بدانند،  اما آنرا درک نکنند،  دوم ندانستن،  اشخاصی هم هستند که بعلت تغییرات سریع ناپیوسته چیزی نمی دانند و نیازمند راهنمایی هستند،  باید آنها را یاد داد،   مطالعه و پیگیری وبلاگ انوش راوید کمک بزرگی به دو گروه افراد است.  تغییرات اصولی در جشنها و مراسم ملی تنها بر عهده عده ای با عملکرد دولتی و یا غیر دولتی نیست،  همان گونه که جشنها و مراسم قرنها توسط توده های مردم ایجاد و شکوفا شده اند،  بنابر این می بایست توسط همه اقشار مردم نوسازی گردند.  دخالت تشکیلاتی برای ایجاد نو فرهنگی،  نگرش های محدود کننده را بدنبال خواهد داشت،  و مطمئنن اصولی و مورد توجه مردم تلقی نمی شود.  برنامه هایی را می توان دستور کار قرار داد،  که در قرن های گذشته معنی و مفهومی نداشتند ولی امروزه مهم می باشند.  مثلاً در روز های جشن های سنتی و ملی طی مراسمی افراد مسن هر شهر مرد و زن و هم چنین زوج هایی که سال های بیشتری در کنار هم زندگی کرده اند انتخاب گردند،  که خود نمادی از زندگی سالم در ایران است.  برنامه ها و کارهای مختلف و جالبی از این دست می توان انجام داد،  که توده مردم در آن صاحب نظر و جشن شوند.

     موضوع مطرح شده جشن ها در قرن موج نو این پست،  گوشزد هایی است،  که هوشیاران را نسبت به ترفند های بعدی استعمار و امپریالیست آگاه نماید.  دشمنان ایران زمین همیشه سعی دارند تئوری های فسیلی را رنگ و نقش فرمولی دهند،  و در فاکتور طرح نوین بخورد ملت دهند،  با اندکی درایت و یاری از مردم براحتی می توان ترفند های آنها را خنثی کرد.  دشمنان از قیافه های خشن و عبوس و یا رنجور بی پروا که در خیابان های ایران نمایش داده شود،  احساس عبث پیروزی می کنند،  تا جایی که حتی باعث شده گوگل ارت هم برای ما مکتب خانه باز کند.  آیا تاکنون واژه نو فرهنگ را شنیده اید؟  آیا می توانید نو فرهنگ را تعریف نمایید؟

  کلیک کنید:  قرن سنت گریزی

  کلیک کنید:  شکوه تخت جمشید

 انوش راوید  Anoush Raavid

 حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم  سنت گریزی و دانایی قرن 21، و دروغ های تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ انوش راوید  بنام:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com  

شاهنامه ـ بخش 5 نبرد منوچهر

  شاهنامه 5

  بخش  پنجم

  ادامه داستان فریدون و  نبرد  منوچهر

    فریدون چشم براه ایرج بود،  از برای پیشباز او با گروهی به بیرون شتافتند،  نا گاه گرد تیره از دور بر خاست.  هیونی پیش آمد و بر آن سواری سوگوار نشسته تابوتی در پیش داشت،  با ناله و آه آنرا پیش فریدون نهاد،  چون از تابوت تخته برداشتند،  سر ایرج دیدند.  فریدون بخاک افتاد،  سپاه جامه بر درید،  ایران زمین سوگوار گردید و خروش درد و دریغ از همه بر خاست.  فریدون از خدا خواست که کشندگان ایرج را بسزا رساند و کسی از تخمه ایرج بکین خواهی بر خیزد.

 * فریدون نهاده دو دیده براه <><> سپاه و کلاه آرزومند شاه *

 * چو هنگام بر گشتن شاه بود <><> پدر زان سخن خود کی آگاه بود *

 * بزین اندرون بود شاه و سپاه <><> یکی گرد تیره بر آمد زراه *

 * هیونی برون آمد از تیره گرد <><> نشسته برو سوکواری بدرد *

 * خروشی بر آمد از آن سوکوار <><> یکی زرّ تابوتش اندر کنار *

 * زتابوت چون پرنیان بر کشید <><> بریده سر ایرج آمد پدید *

 * بیفتاد زاسب آفریدون بخاک <><> سپه سر بسر جامه کردند چاک *

 * سیه شد رخان دیدگان شد سپید <><> که دیدن دگرگونه بودش امید *

 * دریده درفش و نگون سار کوس <><> رخ نامداران برنگ آبنوس *

 * تبیره سیه کرده و روی پیل <><> پراکنده بر تازی اسبانش نیل *

 * پیاده سپهبد پیاده سپاه <><> پر از خاک سر بر گرفتند راه *

 * سراسر همه کشورش مرد و زن <><> بهر جای کرده یکی انجمن *

 * همه دیده پر آب و دل پر زخون <><> نشسته بتیمار و گرم اندرون *

 * همه جامه کرده کبود و سیاه <><> نشسته باندوه در سوگ شاه *

     از کشته شدن ایرج چندی برآمد،  فریدون در شبستان وی پرستنده خوبچهری دید بنام ماه آفرید که از ایرج بار داشت،  فریدون شاد شد و بخود نوید کینخواهی ایرج داد.  چون هنگام زادن فرا رسید،  ماه آفرید دختری بزاد.  پس از بزرگ شدن، نیا او را نامزد پشنگ کرد،  از پشنگ پسری آمد که منوچهر نامیده شد.  سالیان بر آمد،  منوچهر هنرها بیاموخت،  نیا تخت زرّین و گرز گران بدو سپرد و بدو امیدوار گردید، کلید در گنجها را بگنجور او داد،  همه پهلوانان لشکر و نامداران کشور بر او آفرین خواندند و بشاهی ستودند.

 * بر آمد برین نیز یک چند گاه <><> شبستان ایرج نگه کرد شاه *

 * یکی خوب چهره پرستنده دید <><> کجا نام او بود ماه آفرید *

 * که ایرج برو مهر بسیار داشت <><> قضا را کنیزک ازو بار داشت *

 * از آن خوب رخ  شد دلش پر امید <><> بکین پسر داد دل را نوید *

 * چو هنگام زادن آمد پدید <><> یکی دختر آمد زماه آفرید *

 * جهانی گرفتند پروردنش <><> بر آمد بناز و بزرگی تنش *

 * چو برست و آمدش هنگام شوی <><> چو پروین شدش روی و چون مشکموی *

 * نیا نامزد کرد سویش پشنگ <><> بدو داد و چندی بر آمد درنگ *

 * یکی پور زاد آن هنرمند ماه <><> چگونه سزاوار تخت و کلاه *

 * جهانبخش را لب پر از خنده شد <><> تو گفتی مگر ایرجش زنده شد *

 * می روشن آمد ز پرمایه جام <><> مر آن چهر دارد منوچهر نام *

 * چنین تا بر آمد بر او سالیان <><> نیامدش ز اختر زمانی زیان *

 * نیا تخت زرین و گرز گران <><> بدو داد و پیروز تاج سران *

 * همه پهلوانان لشکرش را <><> همه نامداران کشورش را *

 * بفرمود تا پیش او آمدند <><> همه با دلی کینه جو آمدند *

 * بشاهی برو آفرین خواندند <><> زبر جد بتاجش بر افشاندند *

      بسلم و تور آگهی رسید که تخت شاهی ایران با منوچهر آراسته گردید،  دل این دو بیدادگر پر از بیم و هراس شد.  نشستند با هم رأی زدند که چگونه آن را چاره کنند و از گزند برهند.  پس از آن،  پیکی بسوی فریدون فرستادند و از کردۀ خود پشیمانی کردند و پوزش خواستند و از پدر خواستند که از گناه آنان در گذرد.  با پیلان و گردانهای آراسته، گوهر و زر و بسا چیز های گرانبها نزد پدر فرستادند و از او خواستند منوچهر را با سپاه بسوی آنان فرستد تا بنده وار به پیش او بپای ایستند و گناه رفته بآب دو دیده فرو شویند.

 * بسلم و بتور آمد این آگهی <><> که شد روشن آن تخت شاهنشهی *

 * دل هر دو بیداد گر پر نهیب <><> که اختر همهی رفت سوی نشیب *

 * یکایک بر آن رایشان شد درست <><> کز آن رویشان چاره بایست جست *

 * بجستند زان انجمن هردوان <><> یکی پاک دل مرد چیره زبان *

 * بدادند نزد فریدون پیام <><> نخست از جهاندار بردند نام *

 * که جاوید باد آفریدون گرد <><> که فرّ کی ایزد او را سپرد *

 * بدان کان دو بدخواه بیداد گر <><> پر از آب دیده زشرم پدر *

 * پشیمان شده داغ دل بر گناه <><> همی سوی پوزش بیابند راه *

 * اگر پادشا را سر از کین ما <><> شود پاک روشن شود دین ما *

 * منوچهر را با سپاهی گران <><> فرستند بنزدیک خواهشگران *

 * بدان تا چو بنده بپیشش بپای <><> بباشیم جاوید وانیست رأی *

 * مگر کان درختی کزین کین برست <><> بآب دو دیده توانیم شست *

     چون فریدون از آمدن پیک سلم و تور آگاه شد،  بتخت شاهی بر نشست و منوچهر را با تاج شاهی بر دست راست خود جای داد.  بزرگان سراپای بزر آراسته رده بر کشیدند،  پیک چرب زبان،  پیام دو خونی را بشاه رسانید و پوزشها خواست،  شاه به پیک گفت:  از آن برومند درختی که از بن بر کندید، شاخی بلند و برومند بر آمد.  منوچهر را با خود پولادین در سر سپاهش خواهید دید و کین ایرج خواهد ستاند.  پیک بسوی سلم و تور بازگشت و آنچه از فریدون شنید باز گفت و آنچه دید از لشکریان آراسته و سران سپاه یکایک بر شمرد.  سلم و تور دریافتند که چاره جز پیکار ندارند،  با شتاب،  سپاه بزرگی آراسته از خاور زمین بایران روی آوردند.

 * چو بشنید شاه جهان کدخدای <><> پیام دو فرزند ناپاک رأی *

 * یکایک بمرد گرانمایه گفت <><> که خورشید را چون توانی نهفت *

 * بگو آن دو بی شرم ناپاک را <><> دو بیداد و بد مهر و بی باک را *

 * اگر بر منوچهرتان مهر خاست <><> تن ایرج نامورتان کجاست *

 * نبینید رویش مگر با سپاه <><> زپولاد و بر سر نهاده کلاه *

 * بفرمود پس تا منوچهر شاه <><> زپهلو بهامون گذارد سپاه *

 * بتور و بسلم آگهی تاختند <><> که ایرانیان جنگ را ساختند *

 * زبیشه بهامون کشیدند صف <><> زخون جگر بر لب آورده کف *

  عکس های 33 تا 36 شاهنامه در :  گالری عکس ایران

     چون لشکر سلم و تور بمرز ایران رسید،  فریدون بمنوچهر فرمود:  جنگ را آماده باش.  درفش کاویانی پیشاپیش به پهنه کارزار فرستاده شد.  منوچهر با قارن (کارن) از بیشه نارون برون آمد و لشکرش را بیاراست،  (در میان سران سپاه ایران از سرو پادشاه یمن چند بار نام برده شده است).  سپاه منوچهر و سپاه سلم و تور در آویختند،  سلم و تور در این نبرد روی رستگاری ندیدند.  بر آن شدند که شبیخون زنند،  تور شب هنگام با صد هزار نفر بشبیخون سگالید.  منوچهر که در کمینگاه نهفته بود،  ناگهان سر برآورد و راه را بر تور بست و نیزه ای بر پشت او زد و او را از زین بر گرفت و سرش را از تن جدا کرد.  پس از این پیروزی،  منوچهر نامه ای بفریدون نوشت که پس از شبانروز نبرد سخت بتوران زمین رسیدم،  در یک شبیخون به تور دست یافتم و سرش از تن جدا کرده نزد تو فرستادم،  اینک در ساختن کار سلم هستم.

 * دو خونی همان با سپاهی گران <><> برفتند آکنده از کین سران *

 * سپیده چو از تیره شب برومید <><> میان شب تیره اندر خمید *

 * سپه یکسره نعره برداشتند <><> سنان ها با براندر افراشتند *

 * زمین شد بکردار کشتی بر آب <><> تو گفتی سوی غرق دارد شتاب *

 * برفتند از جای یکسر چو کوه <><> دها ده بر آمد زهر دو گروه *

 * بیابان چو دریای خون شد درست <><> تو گفتی که روی زمین لاله رست *

 * همه چیرگی با منوچهر بود <><> کزو مغز گیتی پر از مهر بود *

 * چنین تا شب تیره سر بر کشید <><> درخشنده خورشید شد نا پدید *

 * دل تور و سلم اندر آمد بجوش <><> براه شبیخون نهادند گوش *

 * که چون شب شود ما شبیخون کنیم <><> همه دشت هامون پر از خون کنیم *

 * چو کار آگهان آگهی یافتند <><> دوان زی منوچهر بشتافتند *

 * منوچهر بشنید و بگشاد گوش <><> سوی چاره شد مرد بسیار هوش *

 * سپه را سراسر بقارن سپرد <><> کمینگاه بگزید سالار گرد *

 * ببرد از سران نامور سی هزار <><> دلیران و گردان خنجر گذار *

 * چو شب تیره شد تور با صد هزار <><> بیامد کمر بستۀ کارزار *

 * شبیخون سگالیده و ساخته <><> بپیوسته تیر و کمان آخته *

 * جز از جنگ و پیکار چاره ندید <><> خروش از میان سپه بر کشید *

 * بر آورد شاه از کمین گاه سر <><> نبد تور را از دو رویه گذر *

 * عنان را بپیچید و بر کاشت روی <><> بر آمد زلشگر همی های و هوی *

 * دمان از پس ایدر منوچهر شاه <><> رسید اندر آن نامور کینه خواه *

 * یکی نیزه انداخت بر پشت اوی <><> نگون ساز شد خنجر از مشت اوی *

 * ززین بر گرفتش بکردار باد <><> بزد بر زمین داد مردی بداد *

 * سرش را همان گه زتن دور کرد <><> دد و دام را از تنش سور کرد *

      سلم پس از شکست تور خواست بدژ الان در کنار دریا پناه برد و از آسیب لشگر منوچهر جان بدر برد.  قارن دانست که اگر او باین دژ دریا جای گیرد دیگر دستگیر کردنش دشوار باشد.  چاره ای اندیشید و نیرنگی بکار برد،  شب هنگام بآن دژ رفت،  بدژبان گفت من از سوی تور آمدم و پیامی از برای تو آوردم و از برای فریفتن دژبان،  مهر انگشتری تور را بدو نمود.  پیام تور بدژبان این بود:

 * کزایدر درفش منوچهر شاه <><> سوی دژ فرستد همی با سپاه *

 * تو با او بنیک و ببد یار باش <><> نگهبان دژ باش و بیدار باش *

   چون دژبان این پیام را شنید و مهر انگشتری تور را دید،  در دژ را گشود.  پس از سپری شدن شب،  قارن درفشی بر افراشت،  شیروی که در کنار دریا چشم باین نشان دوخته بود با جنگاوران خود بدژ در آمد،  همه نگهبانان را در آنجا بکشت و دژ را بسوخت. (در میان سرداران سلم که در این نبرد کشته شدند یکی بنام کاکوی از دژ هوخت (بیت المقدس) بیاری وی آمده بود،  او نبیره ضحاک بود).

   سلم گریزان بسوی دژ رفت،  چون بنزدیک دریا کنار رسید در آنجا جز خسته و کشته که روی هم انباشته بود چیزی ندید.  منوچهر باسب تیزرو نشسته از پی او تاخت و بدو رسید و با شمشیر بر گردنش زد و سلم را دونیمه کرد و سر از تنش جدا کرد.

 * بسلم آگهی رفت از این رزمگاه <><> وزان تیرگی کاندر آمد بماه *

 * پس اند سپاه منوچهر شاه <><> دمان و دنان بر گرفتند راه *

 * چنان شد زبس کشته و خسته دشت <><> که پوینده را راه دشوار گشت *

 * پر از خشم و پر کینه سالار نو <><> نشست از بر چرمه تیز رو *

 * رسید آنگهی تنگ در شاه روم <><> خروشید کای مرد بیداد شوم *

 * بکشتی برادر ز بهر کلاه <><> کله یافتی چند پویی براه *

 * کنون تاجت آوردم ای شاه و تخت <><> ببار آمد آن خسروانی درخت *

 * درختی که پروردی آمد ببار <><> بیابی هم اکنون برش در کنار *

 * اگر بار خوار است خود کشته ای <><> و گر پرنیان است خود رشته ای *

 * همه تاخت اسب اندرین گفت و گوی <><> یکایک بتنگی رسید اند روی *

 * یکی تیغ زد زود بر گردنش <><> بدو نیمه شد خسروانی تنش *

 * بفرمود تا سرش بر داشتند <><> بنیزه با بر اندر افراشتند *

      سر سلم را بنزد فریدون فرستاد،  لشگر سلم همچون رمه پراکنده و پریشان شد و زینهار خواستند.  منوچهر پس از این پیروزی بنزد نیای خود به تمیشه رفت.  فریدون از پیروزی و دیدار نوه شادمان شد و خدای را سپاس گفت و او را بتخت شاهی نشاند.  فریدون پس از آن کناره گرفت،  سر سه فرزند خود را در بر نهاده با دل خونین و چشم گریان از جهان در گذشت.

 * همه لشگر سلم همچون رمه <><> که بپراکند روزگار دمه *

 * برفتند یکسر گروها گروه <><> پراکنده در دشت و دریا و کوه *

 * وزان پس همه جنگجویان چین <><> یکایک نهادند سر بر زمین *

 * سپهبد منوچهر بنواختشان <><> باندازه بر پایگه ساختشان *

 * بفرمود تا کوس رویین و نای <><> زدند و فرو هشت پرده سرای *

 * سپه را از دریا بهامون کشید <><> زهامون سوی آفریدون کشید *

 * چو آمد بنزدیک شاه آن سپاه <><> فریدون پذیره بیامد براه *

 * پیاده شد از باره سالار نو <><> درخت نو آیین پر از بار نو *

 * زمین را ببوسید و کرد آفرین <><> بران تاج و تخت و کلاه و نگین *

 * فریدونش فرمود تا بر نشست <><> ببوسید و ببسود دستش بدست *

 * بفرمود پس تا منوچهر شاه <><> نشست از بر تخت زر با کلاه *

 * بدست خودش تاج بر سر نهاد <><> بسی پند و اندرز ها کرد یاد *

 * چو این کرده شد و روز برگشت وبخت <><> بپژمرد برگ کیانی درخت *

 * فریدون بشد نام ازو ماند باز <><> بر آمد بر این روزگاری دراز *

 * منوچهر بنهاد تاج کیان <><> بزنار خونین ببستش میان *

 * بر آیین شاهان یکی دخمه کرد <><> چه از زر سرخ و چه از لاژورد *

 * بپدرود کردنش رفتند پیش <><> چنان چون بود رسم و آیین و کیش *

 * در دخمه بستند بر شهریار <><> شد آن ارجمند از جهان زار و خوار *

 * پس آنگه یکی هفته بگذاشتند <><> همه ماتم و سوگ او داشتند *

 * به هشتم بیامد منوچهر شاه <><> به سر بر نهاد آن کیانی کلاه *

 * همه پهلوانان روی زمین <><> منوچهر را خواندند آفرین *

  عکس های 37 و 38 و  39 شاهنامه در :  گالری عکس ایران

   شاهنامه بخش یک در اینجا

   شاهنامه بخش چهار در اینجا

   کلیک کنید:  شهر های ایران

   کلیک کنید:  بناهای تاریخی ایران

انوش راوید  Anoush Raavid

 حمله اسکندر مقدونی به ایران بزرگترین دروغ تاریخ و حمله چنگیز مغول به ایران سومین دروغ بزرگ تاریخ و مقالات مهم  سنت گریزی و دانایی قرن 21، و دروغ های تاریخ عرب، تاریخ مغول، تاریخ تاتار و جدید ترین بررسی های تاریخی در وبلاگ انوش راوید  بنام:  جنبش برداشت دروغها از تاریخ ایران http://www.ravid.blogfa.com